شادی کنان. [ ک ُ ] ( نف مرکب ، ق مرکب ) مسرت کنان. در حال شادی کردن : چو از کوه و از دشت برداشت بهر همی رفت شادی کنان سوی شهر.فردوسی.چو بیژن نشسته میان زنان به لب بر می سرخ و شادی کنان.فردوسی.مگو انده خویش با دشمنان که لاحول گویند شادی کنان.سعدی ( گلستان ).خواجه شادی کنان که پسرم عاقل است. ( گلستان ). حرم شادی کنان بر طاق ایوان که مروارید بر تاجش ببارند.سعدی.
معنی کلمه شادی کنان در فرهنگ عمید
در حال شادی کردن: مگوی انده خویش با دشمنان / که لاحول گویند شادی کنان (سعدی: ۱۲۸ ).
معنی کلمه شادی کنان در فرهنگ فارسی
۱ - در حال شادی کردن . ۲ - شادی کنندگان خوشحالان .
جملاتی از کاربرد کلمه شادی کنان
در صیام ار پا نهی شادی کنان نه با گشاد چون حرام است و نشاید پیش غمناکان صیام
جان از هزار ساله ره آید نموده کف شادی کنان که آن تن ناپاک کو مرا
شبی چون سیدا می ساختم شاها دعایت را اجابت بر سرم وقت سحر شادی کنان آمد
حرم شادی کنان بر طاق ایوان که مروارید بر تاجش ببارند
که شادی کنان اندر آن بوستان تو شادی کنی گر کنندت یله
در خنده شیرین او بس زهره بین شادی کنان وز عارض و ابروی او بدر و هلالش را نگر
بر طرهٔ پر خم زدم بر حرف لا و لم زدم شادی کنان بر غم زدم هذا جنون العاشقین
چو از کوه وز دشت برداشت بهر همیرفت شادی کنان سوی شهر
این دجله گونه بر که وان کرخ وار مجلس میر اندر او بدولت شادی کنان چو هارون
ز هر سو خلایق به دیدار شه نهادند شادی کنان رو به ره