معنی کلمه اباد در لغت نامه دهخدا
ز توران زمین تا بسقلاب و روم
ندیدند یک مرز آباد و بوم.فردوسی.یکایک همه نام وکین توختیم
همه شهر آباد را سوختیم.فردوسی.مرا پادشاهی آباد هست
همان گنج و مردی و نیروی دست.فردوسی.زمینی که آباد هرگز نبود
بر او بر ندیدند کشت و درود.فردوسی.به گودرز فرمود پس شهریار
که رفتی کمربسته کارزار
نگر تا نَیازی به بیداد دست
نگردانی ایوان آباد پست.فردوسی.به آباد و ویرانه جایی نماند
که منشور تیغ مرا برنخواند.فردوسی.هر آن بوم و بر کان نه آباد بود
تبه بود وویران ز بیداد بود
درم داد و آباد کردش ز گنج
ز داد و ز بخشش نیامد برنج.فردوسی.هر آنجا که ویران بد آباد کرد
دل غمگنان از غم آزاد کرد.فردوسی.تو دانی که من جان فرزند خویش
برو بوم آباد وپیوند خویش
بجای سر تو ندارم بچیز
گر این چیزها ارجمند است نیز.فردوسی.تو ازبهرت آن کو شُد آباد داشت
بدیگر کس آباد باید گذاشت.اسدی. || تندرست. سالم. بی گزند :
ترا ای برادر تن آباد باد
دل شاه ایران بتو شاد باد.فردوسی.تن شاه محمود آباد باد
سرش سبز بادا دلش شاد باد.فردوسی.اگر کشور آباد داری بداد
بمانی تو آباد و از داد شاد.فردوسی.بدیشان چنین گفت کآباد باد
شما را تن و دل پر از دادباد.فردوسی.نه کیخسرو آباد ماند نه تخت
بایران نه بوم و نه شاخ درخت.فردوسی.همیشه تن آباد با تاج و تخت
ز رنج و غم آزاد و پیروز بخت.فردوسی.مرا گفت بگیر این و بزی خرّم و دلشاد
اگر تَنْت خرابست بدین آب کن آباد.کسائی.جاودان شاد زیاد آن بهمه نیک سزا
تنش آباد و خرد پیر و دل و جان برناه.فرخی.خانه آباد و خانه آبادان ؛ دعا و آفرینی است.
|| مرفّه. بساز. بسامان. منظم. مرتب. آراسته. منتسق. توانگر. پُرمایه. تمام سلاح. روا. مجری. برونق :