معنی کلمه تاش در لغت نامه دهخدا
چو بیخ سوسن آزاد را جوشی و از آبش
بشویی روی خود را پاک سازد تاش از رویت.یوسف طبیب ( از فرهنگ جهانگیری ).تاش را چار گشت معنی باز
کلف و بخت و خواجه و انباز.؟ ( از آنندراج ).|| یار و شریک و انباز. ( برهان ). شریک و انباز و شریک در سوداگری و یار و رفیق و همدم. ( ناظم الاطباء ). یار و شریک. ( غیاث اللغات ). || خداوند. صاحب. خداوند خانه. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). خداوند. ( غیاث اللغات ). خواجه و خداوند. ( شرفنامه منیری ). خواجه و خداوند کبار و خانه. ( مؤید الفضلاء ). || بخت. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) . || مؤیدالفضلاء بمعنی خالص آورده ، ولی این معنی ثابت نیست. ( از فرهنگ نظام ).
تاش. ( ترکی ، اِ ) در ترکی ، سنگ را گویند. ( برهان ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). تمرتاش نام امیری بوده و معنی آن سنگ و آهن است. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ).
تاش. ( ترکی ، پسوند ) مؤلف غیاث اللغات در ذیل خواجه تاش آرد: نزد حقیر مؤلف تحقیق این است که خواجه تاش در اصل خواجه داش باشد و دال را بجهت قرب مخرج به تاء بدل کرده اند و «داش » در ترکی مرادف بلفظ «هم » آید که بجهت اشتراک است چنانچه یولداش بمعنی همراه و اکداش بمعنی هم قوم و هم چشم - انتهی. و نیز قرنداش ( برادر و خواهر ). ( دیوان لغات الترک کاشغری ج 1 صص 340-341 ). کوکلتاش ( برادر رضاعی ). ( فرهنگ جغتائی ص 199 از حاشیه برهان قاطع چ معین ). و آتاش ( هم نام ) و بیک تاش و بکتاش ( هم بیک ) و لقب تاش ( هم لقب )، وطن تاش ( هم وطن )، خیلتاش ( هم خیل ). ادوات شرکت باشد که در آخر اسمی آورند همچو خواجه تاش و خیلتاش. ( برهان ). همچنین لفظ تاش در آخر اسمی آرند برای اشتراک پس خواجه تاش بمعنی هم خواجه باشد یعنی بندگان یک خداوند و به این معنی مبدل داش باشد که لفظ ترکی است. ( غیاث اللغات ). در ترکی یکی از الفاظ شرکت است چنانکه کلمه «هم » که برای شرکت مستعمل میشود، چنانچه همراه و هم سبق. ( غیاث اللغات ). ادوات شرکت است بمعنی «هم » مثل خواجه تاش ( هم خواجه ) یعنی دو نفر نوکر یا بسته یک خواجه. ( فرهنگ نظام ) . ظن غالب آن است که این لغات ترکی باشد. چنانکه گوگلتاش دو کس را گویند که شیر یک مادر خورده باشند. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) :