تنگ تنگ

معنی کلمه تنگ تنگ در لغت نامه دهخدا

تنگ تنگ. [ ت َ ت َ ] ( ص مرکب ، ق مرکب ) عدل عدل. باربار. بقچه بقچه :
دوصد جامه و زیور رنگ رنگ
بسنجیده و ساخته تنگ تنگ.شمسی ( یوسف و زلیخا ).تنگ شکر حدیث ترا بندگی کند
کاندر عبارت تو شکر هست تنگ تنگ.سوزنی.در پله ترازوی اعمال عمر ما
طاعات دانه دانه و عصیان تنگ تنگ.سوزنی.بخشنده ای که بخشد و بخشید بی دریغ
دینار بدره بدره و دیبای تنگ تنگ.سوزنی.تا اسب تنگ بسته نگیرم ز مدح میر
نگشایم از خرک جرس هجو تنگ تنگ.سوزنی.از چمن انگیخته گل رنگ رنگ
وز شکر آمیخته می تنگ تنگ.نظامی. || بسیار فراوان. ( ناظم الاطباء ). || سخت متصل و پیوسته. بسیار نزدیک. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
مرگ اگر مرد است گو نزد من آی
تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
من ازو عمری ستانم جاودان
او ز من دلقی رباید رنگ رنگ.؟

معنی کلمه تنگ تنگ در فرهنگ معین

(تَ. تَ ) (ق . ) بار بار، بسیار زیاد.

معنی کلمه تنگ تنگ در فرهنگ فارسی

عدل عدل . بار بار

معنی کلمه تنگ تنگ در ویکی واژه

بار بار، بسیار زیاد.

جملاتی از کاربرد کلمه تنگ تنگ

از صبا پر تنگ‌های عنبرآگین گشت دشت آهوان را دشت گشت از عنبرآگین تنگ تنگ
با ما نساخت گرچه به بازار نیکوئی صد ره ز شکر آن دهن تنگ تنگ برد
روز گذشته با فرزندی میرزا جعفر رسته ری می گذاشتیم و کلبه خواجه و کالای لالا را والاو پست زیر و بالا چشم خریداری می گماشتیم. دیبه و بردش تنگ تنگ و نیک فراوان بود و سرخ و زردش رنگ رنگ و فره ارزان، چه سود آنچه میان جوانان بابست و به فرهنگ پارسی آوازش گم گم آفتاب، همچنان به سنگ اندر است یا در چنگ گروهی از سنگ سخت تر چندانکه دیگران را تماشا و گشت شادی روید ما را ازین گشت و تماشا اندوه زاد و به جای رامش رنج افزود. مصرع:ما و جعفر به تماشای جهان آمده ایم.
خلق تو با باربار عود مطرا نطق تو با تنگ تنگ قند مکرر
هست باغ او درخت میوه در وی صدهزار یک طرف آن میوه ها را چیده اندر تنگ تنگ
چه غم ز تلخی ایّام غم مرا که مدام شکر ز مصر لبت تنگ تنگ می‌آید
کشیدند بر مرکبان تنگ تنگ سواره ستادند بر عزم جنگ
چه کردم من ای چرخ کز بهر من کشی اسب کین را همی تنگ تنگ
روز هیجا چون کنی بر سیس یکران تنگ تنگ.
هین منشین بیهده مسعودسعد برکش بر اسب قضا تنگ تنگ
هم بیدریغ بخشد و هم بی مضایقه دینار بدره بدره و دیهای تنگ تنگ