تطاول

معنی کلمه تطاول در لغت نامه دهخدا

تطاول. [ ت َ وُ ] ( ع مص ) گردن دراز کردن بوقت نگریستن به چیزی. ( منتهی الارب ). کشیده ایستادن مرد برای نگریستن دور. ( از اقرب الموارد ). || گردن کشی کردن. ( دهار ) ( زوزنی ) ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) ( آنندراج ).گردنکشی و تکبر نمودن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از غیاث اللغات ). و مراداً بمعنی ظلم مستعمل میشود و در خیابان نوشته که تطاول بمعنی درازدستی و کنایه از ظلم و تعدی. ( غیاث اللغات ). تکبر و خودبینی و غرور و گستاخی و درشتی و بی شرمی و ظلم و جور و تعدی و زبردستی و دستبرد و درازدستی و تصرف ناحق. ( ناظم الاطباء ). فارسیان بمعنی ظلم و بیداد با لفظ کردن و کشیدن استعمال نمایند. ( آنندراج ) : و چون حال چنین بودی دستهای تطاول کوتاه بودی و عمال بر هیچ کس ستم نیارستندی کردن. ( نوروزنامه منسوب به خیام ). به تغلب و تطاول شهر بدست گرفتند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 371 ). یکی را از ملوک عجم حکایت کنند که دست تطاول بمال رعیت دراز کرده بود. ( گلستان ). قومی که از دست تطاول این بجان آمده بودند و پریشان شده بر ایشان گرد آمدند. ( گلستان ).
تاتطاول نپسندی و تکبر نکنی
که خدا را چو تو در ملک بسی جانورند.سعدی.گفت در خدمت پادشاه اشتهاری یافته ام و کسی بر من تطاول ننموده. ( جهانگشای جوینی ).
نی من تنها کشم تطاول زلفت
کیست که او داغ آن سیاه ندارد.حافظ.گذار کن چو صبا بر بنفشه زار و ببین
که از تطاول زلفت چه بی قرارانند.حافظ.این لطایف کز لب لعل تو من گفتم که گفت
وین تطاول کز سر زلف تومن دیدم که دید.حافظ.|| بلند گردیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || افزون شدن. || فخر نمودن در درازی بنا و بلندی آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه تطاول در فرهنگ معین

(تَ وُ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - گردنکشی کردن . ۲ - دست درازی کردن و تعدی کردن .

معنی کلمه تطاول در فرهنگ عمید

۱. گردن کشی کردن.
۲. اظهار قدرت کردن.
۳. دست درازی کردن، تعدی و گستاخی کردن.

معنی کلمه تطاول در فرهنگ فارسی

گردن کشی کردن، اظهارقدرت کردن، تعدی وگستاخی
۱ -( مصدر ) گرد نکشی کردن.۲ - دراز دستی کردنتعدی و گستاخی کردن.۴ - دراز دستی . جمع : تطاولات .

معنی کلمه تطاول در ویکی واژه

گردنکشی کردن.
دست درازی کردن و تعدی کردن.

جملاتی از کاربرد کلمه تطاول

چو از زلفش بدین روز اوفتادم تو نیز ای شب مکن بر من تطاول
تعرّض خر حلآج کس چو می نکند بر اسب بنده تطاول چراست بهر خدای؟
تطاول سر زلف تو و شبان دراز چه داند، آنکه گرفتار بند و سودا نیست
به روی آب نگه کن که از تطاول باد چنان بودکه گه مسکنت‌، جبین یهود
ترکتاز غمزه گر ابن یمین را بس نبود در فزود اکنون تطاول طره هندوی دوست
قال ابن عباس هو ان یتطاول علی اولیاء اللَّه بماله و اولاده و قیل لعب، کلعب الصبیان و لهو کلهو الفتیان، و زینة، کزینة النسوان و تفاخر کتفاخر الاقران، و تکاثر، کتکاثر الدهقان.
گر نرگس مستت نکند ترک تعدّی چندین چه کند زلف دراز تو تطاول
این تطاول بس نبودت خود که باز بر حریمش دست آوری دراز
کرد بر دل خوش تطاولهای رمحت خصم لیک گه گهش سخت آید از گرز گرانت سرزنش
چون پلنگ ارکند آهنگ به گردون، مشکل که به مه، دست تطاول نرساند آسان