خر
معنی کلمه خر در لغت نامه دهخدا

خر

معنی کلمه خر در لغت نامه دهخدا

خر. [ خ َ ] ( اِ ) حیوانی است که آنرا بعربی حمار اهلی گویند. اگر کسی را عقرب گزیده باشد، باید که به آواز بلند بگوش خر بگوید که مرا عقرب گزیده است و واژگونه بر او سوار شود تا درد زایل گردد و همان جای خر بدرد آید که عقرب آن کس را گزیده است و اگر پوست پیشانی خر را بر کودکی بندند که می ترسد، دیگر نترسد و اگر مصروع با خود نگاه دارد شفا یابد. ( از برهان قاطع ). حیوانی چارپا کوچکتر از اسب که گوشهای دراز دارد. ( از ناظم الاطباء ). حمار؛ درازگوش. ( از جهانگیری ) ( ازرشیدی ) ( از لسان العجم ). الاغ. خر از گروه پستانداران سم داریست که سم آنها بی شکافست. دست و پای این حیوان نسبتاً باریک و بلند و سم آن کوچک می باشد موی خر معمولاً خاکستریست و خط پشت این حیوان با باند دیگری متقاطع میشود و در روی شانه های وی چلیپایی تشکیل می دهد. گوشهای خر دراز و دم آن باریک است و بسر آن یک دسته مو قرار دارد. زانوان این حیوان غالباً دارای باندی رنگی باریک و مخطط است ، ولی با این همه رنگ خرها مختلف می باشد. هر خر را چون اسب دوازده دندان آسیا وشش دندان پیشین و دو انیاب بهر فک است. درازی قد این حیوان بر حسب آب و هوا و نژاد فرق می کند و اندازه ٔآن از بین دو گوش تا ابتدای دم معمولاً 1/40 متر تا 1/45 متر و بلندی آن در قسمتهای مختلف بدن بین 1/35 تا 1/108 متر است. سر خر بزرگ و پهن و گرده آن پایین تر و در امتداد خطی راست تا ترک می باشد. سینه این حیوان جمع و کوچک است و همین امر موجب میشود که دو دست خر بگاه راه رفتن یکی بر دیگری سبقت گیرد. قسمت برجسته و خاردار مهره های ستون فقرات خر خیلی بزرگ و بر اثر آن ، پشت خر تیز می باشد. طول عمر این حیوان بین سی تا چهل سال است ، ولی سن متوسط آن از 15 تا 18 سال تجاوز نمی کند. دوره خردی خر معمولاً سه تا چهار سال و دندانهای آن بسیار شبیه بدندانهای اسب و یکی از وسائل تشخیص سن آن می باشد. دوره بارداری خر ماده 364 روز است و پس از این مدت ، خر ماده کره خری بوجود می آورد. از آمیزش خرنر و مادیان قاطر و از اختلاط بسیارنادر خر ماده و اسب نوعی حیوان بوجود می آید که آنرابفرنگی باردو ( Bardot ) می گویند. صدای خر را عرعر و از آن اسب را شیهه می نامند. به احتمال اقرب بیقین خروحشی نوبه اصل خرهای اهلی و اهلی کردن خر ظاهراً پیش از اهلی کردن اسب بوده است. ابتداء خر در جنوب غربی آسیا و مصر اهلی شد چه ما در آثار قدیم مصریان شکلهایی از خر می بینیم. بهر حال نوع خر پس از آنکه در جنوب غربی آسیا و مصر اهلی شد، بیونان و از آنجا ایتالیا و اسپانیا رفت و بعد کشورهای شمالی اروپا آنرا بکار بردند و از طریق اسپانیا راه آمریکا در پیش گرفت. این حیوان بر اثر درازی پشت و مقاومت و قناعت و سلامتی خود بارهای سنگین حمل می کند و از آن استفادات بسیار شده است. خر ماده گرچه از حیث قدرت ضعیف تر از خر نر است ، ولی چون قاطر کار میکند و بر اثر شیر و کره ( بچه ) خود نفعی سرشار بصاحبان خود می رساند شیر خر ماده از حیث کیفیت بسیار شبیه بشیر زن آدمی است. دوره بلوغ و کاربری خر مدت زیادی از عمر او را می گیرد و آن نسبت بدوره بچگی این حیوان تا حدی می باشد. یونانیان و ایرانیان از خر درلشکرکشیها و راه پیماییهای نظامی استفاده بسیار می کردند. مصریها چون شکل «تیفون » - خداوند شر- را بشکل خر می دیدند، از خر تنفر داشتند. ولی بجز این مورد استثنائی خر همواره در نزد ملل شرق محبوب و صاحب ارج و قیمت بوده است. در کتاب مقدس از خر بارها صحبت رفته و فک یک خر موجب آن زورآزمایی های شمشون در جنگ فلسطینی ها شده است. خر ماده بالام سر از راه رائض خود کشید و براه خود رفت و مسیح سوار بر خر ماده کره دار فاتحانه به اورشلیم پا گذارد.رومی ها در تربیت خر کوشا بودند و یک سناتور رومی دوهزار فرانک را در مقابل قیمت یک خر داد :

معنی کلمه خر در فرهنگ معین

خاکی (خَ ) (اِمر. ) جانوری است از دستة بندپایان با اندامی کوچک و خاکستری رنگ که در جاهای نمور و تاریک زندگی می کند.
(خَ ) [ په . ] (اِ. ) پستانداری از راستة فردسمان جزو خانوادة اسبان . حیوانی بارکش دارای گوش های دراز و یال کوتاه ، درازگوش . ، ~آوردن و باقالی بار کردن کنایه از: دچار دردسر و رسوایی شدن . ، ~ خود راندن کنایه از: تنها به مسایل خود توجه کردن . ، ~ رنگ ک
( ~. ) به صورت پیشوند در آغاز برخی واژه ها می آید که معنی بزرگ و نتراشیده و ناهموار می دهد: خرپشته ، خرمهره .
(خِ ) (اِ. ) (عا. ) گلو. ~ به ~ گرفتن : (عا. ) گلاویز شدن .
(خَ رّ ) (اِ. ) ۱ - گِل تیره و چسبنده . ۲ - دُردِ شراب .

معنی کلمه خر در فرهنگ عمید

لجن، گل ولای.
گلو.
۱. = خریدن
۲. خریدار، خرنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): خانه خر، مال خر، کهنه خر، گندم خر.
۱. (زیست شناسی ) جانوری چهارپا و کوچک تر از اسب با گوش های دراز و یال کوتاه، الاغ، درازگوش.
۲. درشت، بزرگ (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): خربط، خرپا، خرپشته، خرچنگ، خرسنگ، خرکمان، خرمهره.
۳. (صفت ) [مجاز] احمق.
۴. [قدیمی، مجاز] جسم.
* خر شدن: (مصدر لازم ) [عامیانه، مجاز]
۱. فریب خوردن.
۲. احمق شدن.

معنی کلمه خر در فرهنگ فارسی

در کلمات مرکب بصورت پیشوند آید بمعنی بزرگ و نتراشیده و ناهموار : خرامرود خربط خرپشته خرچنگ خرسنگ خرکمان خرمگس خرمهره .
نام منزلگاهی است در راه مصر برمل واقع در پایین اعراس که بعد از آن ابوعروق است .

معنی کلمه خر در دانشنامه عمومی

خر یا الاغ یا درازگوش ( Equus africanus asinus ) جانوری اهلی از خانوادهٔ اسبان است. خر وحشی آفریقایی جد وحشی خرهای اهلی است. این حیوان حدود ۵۰۰۰ سال پیش در مصر یا بین النهرین اهلی شد. انسان ها از این جانور بیشتر برای بارکشی استفاده می کنند. در گذشته در روستاهای ایران پرورش خر زیاد بود. اما هم اکنون جمعیت خرها در ایران در حال کم شدن است. جمعیت خران دنیا به بیش از ۴۰ میلیون رأس می رسد. خر در فرهنگ عامیانه بسیاری از کشورها نماد حماقت و لجاجت است.
یک خر میانه اندام حدود یک متر بلندی تا ناحیهٔ شانه دارد، اما نژادهای گوناگون آن اندازه های متفاوتی دارند. خرهای سیسیلی تنها ۶۱ سانتیمتر قد می کشند، در حالی که خرهای آمریکایی با بلندای ۱۶۷ سانتیمتر هم دیده شده اند. رنگ خرها از سفید تا خاکستری یا سیاه گوناگون است. خرها هرچند از اسبها کندروتر هستند اما گامهای استواری دارند و درکشیدن بارهای سنگین در راه های دشوار توانا هستند. قاطر حیوان دورگه ای است که از جفتگیری خر نر و اسب ماده ( مادیان ) زاده می شود و قدرت بارکشی آن بسیار بیشتر از خر و اسب است. از جفتگیری نریان و ماده خر نیز «یابو» زاده می شود که در انگلیس به آن hinny می گویند.
واژه نامه لانگمن در تعریف خر این حیوان را خاکستری یا قهوه ای، شبیه اسب با گوش هایی بلند تعریف می کند.
معروف ترین نژادهای خرهای اهلی:
• خر تبتی
• خر معمولی
• خر شامی
• خر قبرسی
• خر حبشی
خر امروزه به گونه وحشی فقط در شمال آفریقا، از سومالی گرفته تا حدود رود نیل، به سر می بَرد، حال آنکه در زمان های قدیم گروه های وحشی آن در شرق و مرکز آفریقا و در آسیای صغیر به حد وفور وجود داشت.
خر حدود ۵۰۰۰ سال پیش توسط مصری ها اهلی شد و به عنوان یک حیوان باربر مورد استفاده قرار گرفت. قد خرها در نواحی مختلف جهان فرق می کند مثلاً قد خرهای هند و سومالی خیلی کوتاه است. رنگ آن ها هم در جاهای مختلف دنیا فرق می کند.
در مصر قدیم خر سمبل کودنی بود و افراد کم هوش و کودن را به صورت یک خر نقاشی می کردند و رومیان هم برخورد با یک خر را بدیُمن می دانستند.
درازگوش ها به صورت دسته های ۱۰۰ تا ۱۵۰ نفری به سر می برند و بیش تر در مناطق بی آب وعلف زندگی می کنند و خوراکشان علف، بوته و برگ درختان است. آن ها بسیار قانع، بردبار و زحمت کش هستند و به همین دلیل مورد سوءاستفاده بشر قرار گرفته اند.
خر (شرک). خر یا دانکی ( به انگلیسی: Donkey ) یک شخصیت خیالی است که توسط ویلیام استیگ خلق شده و توسط دریم ورکس انیمیشن برای فرنچایز شرک اقتباس شده است. صداپیشگی او عمدتاً توسط ادی مورفی انجام می شود. دانکی یک الاغ انسان نما است و ظاهر او از یک الاغ مینیاتوری به نام پری ( Perry ) الگوبرداری شده است. او با خز خاکستری، چشمان قهوه ای و یال مشکلی به تصویر کشیده شده است و در شرک ۲ به یک اسب سفید تبدیل می شود. در فرنچایز، او یاور و بهترین دوست شرک، شوهر اژدها، و پدر چند فرزند از نژاد خر و اژدها ( Dronkey ) است.
او به عنوان خری سرخوش، پرآزار، پرحرف و حساس به نمایش گذاشته می شود، که «دندان های قشنگی» دارد. او از عنکبوت متنفر است. ادی مورفی دانکی را یک شخصیت واقعاً مثبت دانسته است: «او همیشه به دنبال نیمه روشن از هر چیز است و برای آن تلاش می کند. یک خر خوشحال و خوش شانس. »
معنی کلمه خر در فرهنگ معین
معنی کلمه خر در فرهنگ عمید
معنی کلمه خر در فرهنگ فارسی
معنی کلمه خر در دانشنامه عمومی
معنی کلمه خر در دانشنامه آزاد فارسی
معنی کلمه خر در دانشنامه اسلامی

معنی کلمه خر در دانشنامه آزاد فارسی

خَر (ass)
خَر
خَر
(یا: الاغ) پستاندارسم دار اسب مانندی، دارای انگشتان فرد، متعلق به جنس Equus، تیرۀ اسب و الاغ. گونه های آن شامل خر وحشی افریقایی Equus asinus، و خر وحشی آسیایی Equus hemionus است. خر نسبت به اسب کوچک تر است و گوش های بلند و دم محکم تری دارد. صدای خَر نسبت به شیهۀ اسب مشخص تر است.

معنی کلمه خر در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی خَرَّ: به خاک افتاد (از خرور به معنی به خاک افتادن کلمه خر - به طوری که راغب گفته - به معنای افتادن و سقوطی است که صدای خریر از آن شنیده شود ، و خریر به معنای صدای آب ، باد ، و امثال آن است که از بالا به پایین ریخته شود . )
معنی ذَکَّیْتُمْ: تذکیه کردید - ذبح کردید (وتذکیه عبارت است از بریدن چهار لوله گردن ، دو تا رگ خون ، که در دو طرف گردن است ، و یکی لوله غذا ، و چهارمی لوله هوا ، به شرطی که حیوان نیمه جانی داشته باشد ، دلیل داشتن نیمه جان این است که وقتی چهار رگ او را میزنند حرکتی بکن...
ریشه کلمه:
خرر (۱۲ بار)
«خَرَّ» از مادّه «خریر» به معنای سقوط از بلندی و توأم با صدا است، مانند صدای آبشار! و از آنجا که افراد سجده کننده، گویی از بلندی سقوط می کنند و به هنگام سجده تسبیح می گویند، این تعبیر کنایه از سجده کردن آمده است.

معنی کلمه خر در ویکی واژه

خَر
خَرّ
خِر
خُر
(جانوری): پستانداری از راسته فردسمان جزو خانواده اسبان. حیوانی بارکش که برای حمل و نقل و سواری از آن استفاده می‌شود. داری سر بزرگ گوش دراز یال و دم کوتاه یک انگشت و یک سم در هر پا- الاغ - درازگوش. کمی کوچکتر از اسب.
(ضرب‌المثل): خر آوردن و باقالی بار کردن کنایه از: دچار دردسر و رسوایی شدن.
(ضرب‌المثل): خر خود راندن کنایه از: تنها به مسایل خود توجه کردن.
(ضرب‌المثل): خر رنگ کردن کنایه از: مردم ساده را فریفتن.
(جانوری): خرخاکی، جانوری است از دسته بندپایان با اندامی کوچک و خاکستری رنگ که در جاهای نمور و تاریک زندگی می‌کند.
گِل تیره و چسبنده.
دُردِ شراب.
به صورت پیشوند در آغاز برخی واژه‌ها می‌آید که معنی بزرگ و نتراشیده و ناهموار می‌دهد: خرپشته، خرمهره.
گلو.
هجوم، حمله گروهی به زبان معیار.
(ضرب‌المثل): خِر به خِر گرفتن، گلاویز شدن.
(ضرب‌المثل): بیخ خِرِ کسی را گرفتن: گریبان کسی را گرفتن.
(ضرب‌المثل): پای روی بیخ خر یا روی خر کسی گذاردن: کنایه از تنگ گرفتن بر کسی است.
خُرْ :(khor) در گویش گنابادی یعنی خود ، خودت را.
کنایه از فرد احمق، ساده. برای تحقیر استفاده می‌شود.
بزرگ درشت زمخت ‍‍ «خرپشته خرمگس خرمهره»

جملاتی از کاربرد کلمه خر

ریاضت کش که آخر مرد کارت نمودارست مر دیدار یارت
فرش خرام رهش چشم امیدم بود تا نرسد بر زمین نقش کف پای او!
ماه خرداد بر تو فرخ باد آفرین باد بر مه خرداد
یک را خروج از وضعیت همگرایی اولیه(نامطلوب) این است که دوباره به موقعیت ذرات (پس از رخ دادن همگرایی)مقدار اولیه بدهیم.
با خیل خیال تو هر شب به فغان گویم ای نور دو چشم من آخر به که می مانی
از سیر نیست مانع عمر سبک خرام موی خود از خضاب اگر قیر می کنی
هنر سرای تو را راست یافت چون اسلام خرد هوای تو را پاک دید چون ایمان
پیر خرد طفل‌وار میمزد انگشت من تا سر انگشت من یافت نمک‌دان او
فرمان تو بشنوم به پرواز آیم وز فخر به سر نهم سرافراز آیم
فریدون گفت نقّاشان چین را كه پیرامون خرگاهش بدوزند:
گهی خر کره میرش همی . . . او چو میر مرد و پیرک شد که . . . اید