معنی کلمه جدول در لغت نامه دهخدا
جدول. [ ج ِدْ وَ ] ( ع اِ ) نهر. نهر کوچک. جَدوَل. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). رجوع به جَدوَل شود.
جدول. [ ج َدْ وَ ] ( ع اِ ) نهر خرد. ( شرح قاموس ). جوی خرد. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). نهر صغیر. ( اقرب الموارد ) ( شرفنامه ). نهر. ( غیاث اللغات ). جوی آب. ( آنندراج ). ج ، جَداول. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( شرح قاموس ). نهر کوچک.( ناظم الاطباء ). جویچه. ( یادداشت مؤلف ). جِدوَل. ( شرح قاموس ) ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) :
پیش حلم و جود تو هرگز نیارد کرد جز
کوه جودی ذرگی دریای قلزم جدولی.سوزنی.مهیاکرد پنج ارکان ملت را به چار ارکان
که هریک جدولی بوده ست کز دریای او آمد.خاقانی.عمان و محیط و نیل و جیحون
جودی و جری و قاف و ثهلان
هرهشت بر سخا و حلمش
با جدول وخردلند یکسان.خاقانی.دوات من ز برون جدول و درون دریاست
نهنک و آب سیاهش عجب بدان ماند.خاقانی.پس بر آن سدّ مبارک ده انامل برگشاد
جدولی را هفت دریا ساخت از فیض عطا.خاقانی.پر گار بخاک درکشیدی
جدول به سپهر برکشیدی.نظامی ( لیلی و مجنون ).درک وجدانی بجای حس بود
هر دو در یک جدول ای عم میرود.مولوی. || جوی نه خرد و نه کلان. ( یادداشت مؤلف ). || جوی خشک . ( مهذب الاسماء، نسخه خطی ). || طلسم. چون تابلوهای مبتنی بر طلسم در طی ستونهایی نوشته میشده ، جدول به معنی طلسم آمده. ( از دزی ). || علم تابلوهای طلسمی یا علم نجوم و تقویم. از آنجا که با «علم الجدول » به معنی علم تابلوهای طلسمی که بر حروف عربی ، سریانی و غیره نوشته میشده ، استعمال شده ، در الف لیل و لیله «الجداول » بهمین معنی یا علم نجوم یا علم احکام نجوم یا فن تألیف تقویم آمده است. ( از دزی ). || تابلو. نوشته ای که صفحات آن یا برخی صفحات آن بستونهای متعدد تقسیم شده : و له بصر بصناعة التعدیل و جداول الابراج. ( از دزی ). || در تقویم قرطبه ،تابلوی که حاوی اطلاعاتی در باره هر روز ماه است ، بنام «جدول » خوانده شده هرچند که بستونها تقسیم نشده ،و اطلاعات عمومی که در آخر هر ماه آمده در آنجا با این کلمات شروع میشود: و فی هذا الشهر مما لم ینظم علی الجداول... ( از دزی ). || نوشته سریع. [شکسته ]. || طناب. || سطر. || طراز. آلتی برای شناختن اینکه سطحی افقی است یا نه. ( از دزی ). || بمجاز، افزار معروف آهنی است که بدان خطوط کشند. ( از آنندراج ). مجازاًقلم آهنی خط کش را هم جدول گویند. ( فرهنگ نظام ). || مجازاً، به معنی خطوط شنگرف و غیره که گرد صفحه کشند. ( غیاث اللغات ، از مدار و کشف ). خطوط که بر کتاب کشند. ( آنندراج ). خطی که بر کاغذ کشند راست نوشتن را. خط که بر کاغذ و جز آن کشند زینت را یا نوشتن حساب و جز آن را. ( یادداشت مؤلف ) :