معنی کلمه حذر در لغت نامه دهخدا
روز کین با خدنگ و نیزه او
دشمنش را چه غفلت و چه حذر.فرخی.ای پسر نیک حذر دار از این هر سه عدد
یک دو بار اینت بگفتم و این بار سوم.ناصرخسرو.چون همه بودنی بخواهد بود
آدمی را چه فایده ز حذر.مسعودسعد.گر بدانجا کشد زمانه مرا
که برو سودمند نیست حذر.مسعودسعد.حذر تو چه سود چون برسد
لابدآنچ از خدای بر تو قضاست.مسعودسعد.چندانت بقا باد که ممکن بود از عمر
زیرا ز قضا هیچکسی را حذری نیست.سنائی.از این حریف گلوبر، حذر گزید حذر
وز این ابای گلوگیر ابا نمود ابا.خاقانی.صدفش چشم ندارم لکن
از نهنگش حذری خواهم داشت.خاقانی.بیندیش از آن طفلک بی پدر
وز آه دل دردمندش حذر.سعدی ( بوستان ).سگالند از او نیکمردان حذر
که خشم خدائی است بیدادگر.سعدی ( بوستان ).من هم اول که دیدمت گفتم
حذر از چشم مست خونخوارت.سعدی.ای پریروی احسن التقویم
حذر از اتباع دیو رجیم.سعدی.گفته بودم که دل به کس ندهم
حذر از عاشقی و بیخبری.سعدی.- الحذر ؛ حَذارِ! ایّاک ! زنهار! زینهار! بپرهیز! بپرهیزید :
آتش و دود آیداز خرطوم او
الحذر زآن کودک مرحوم او.مولوی.جمله گفتند ای حکیم باخبر
الحذر دع ،لیس یغنی عن قدر
در حذر شوریدن شور و شر است
رو توکل کن توکل بهتر است.مولوی ( مثنوی ص 24 ).ای رخ چون آینه افروخته
الحذر از آه دل سوخته.سعدی ( خواتیم ).- برحذر بودن ؛ بااحتیاط بودن :
آنکه استادان گیتی برحذر باشند از او
تو بنادانی مرو نزدیک او لاتعجلن.منوچهری.آسمان فعلی که هست از رفتن او برحذر