معنی کلمه گلوگیر در لغت نامه دهخدا
میترسم از این کبود زنجیر
کافغان کنم آن شود گلوگیر.نظامی.جگرتاب شد نعره های بلند
گلوگیر شدحلقه های کمند.نظامی.چون گلوگیر است زخم عشق تو
من چگونه پیش زخمت دم زنم.عطار. || هر غذای بدمزه و نامطبوع که در راه گلو میماند و به اشکال هضم میگردد. ( ناظم الاطباء ) :
به دارا رساند از سکندر جواب
جوابی گلوگیر چون زهر ناب.نظامی.اهل شهر بردسیر هیچ لقمه ای از این گلوگیرتر نیابد. ( تاریخ سلاجقه کرمان ). || چیزی زمخت که گلو را بگیرد چون مازو و هلیله و مانند آن. ( آنندراج ). || گس. قابض. عفص : شراب گلوگیر معده را قوی گرداند و طبع را خشک کند و بول بسیار آرد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). گلوگیر، قابض باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و آبی گلوگیر و سیب گلوگیر و انار نارسیده اندرمزند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). اندرشراب گلوگیر بیزند و بکوبند و بر آن موضع نهند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). || امرود جنگلی. ( ناظم الاطباء ) : مریخ دلالت دارد بر هر درختی تلخ... و امرود گلوگیر و عوسج. ( التفهیم ابوریحان بیرونی ). || کنایه از مردم طامع و سمج و ناهموارکه همه کس از او نفرت کنند. ( آنندراج ). || مدعی. ( ناظم الاطباء ).