معنی کلمه تور در لغت نامه دهخدا
تور. ( ص ) تیره. تاریک. ( فرهنگ فارسی معین ) :
آن کس که داشت آنچه نداری تو، او کجاست
کار چو تار او همه آشفته گشت و تور.ناصرخسرو.
تور. ( ص ، اِ ) گیاهی باشد ترش مزه که آن را در آش ها کنند. ( برهان ). گیاهی است ترش مزه ، که آن را ترشه نیز گویند و در آشها کنند. ( فرهنگ رشیدی ) ( از فرهنگ جهانگیری ). گیاهی ترش که در آش کنند. ( ناظم الاطباء ). نام گیاهی است ترش مزه. ( غیاث اللغات ) ( الفاظ الادویه ). || دلاور و پهلوان و بهادر. ( برهان ). گرد و پهلوان و دلاور. ( فرهنگ جهانگیری ). شجاع و بهادر. ( فرهنگ رشیدی ). پهلوان و بهادر. ( غیاث اللغات ). پهلوان دلیر بی باک و بهادر. ( ناظم الاطباء ). غازی. ( برهان ). پهلوان و گُرد و دلیر. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). در اوستا توره به هیأت صفت نام قوم تورانی است «توایریا» نیز صفت است ؛ یعنی متعلق به توران ، تورانی. کلمه توره را به معنی دلیر و پهلوان گرفته اند چنانکه در سانسکریت نیز به همین معنی آمده. در فرهنگهای پارسی هم به معنی دلاور وپهلوان آمده... ( حاشیه برهان چ معین ) :
هیچ توری را نفرماید خرد پیکار تو
ور بفرماید بخاک اندر شود مستور تور.قطران ( از فرهنگ جهانگیری ). || تفحص کردن و تجسس نمودن. ( برهان ). جستن و تفحص. ( فرهنگ جهانگیری ). به معنی جستجو و تفحص ، یوز است نه تور. ( فرهنگ رشیدی ). و اینکه در جهانگیری به معنی جستجو آورده و توریدن را مصدر آن گرفته ظن غالب است که یوزیدن را به تصحیف خوانده باشد، چه یوزیدن به معنی جستجو کردن آمده. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). پرسش واستفسار و تلاش و تفحص و تجسس. ( ناظم الاطباء ). || وحشت و رمیدن و تولیدن ؛ یعنی به طرفی رفتن ودور شدن باشد. ( برهان ). به معنی رم آمده و توریدن به معنی رمیدن بود و آن را تولیدن نیز گویند. ( فرهنگ جهانگیری ). شورش و وحشت و توریدن مصدر آن. ( فرهنگ رشیدی ). پس کشیدگی و فرار و هزیمت. ( ناظم الاطباء ). || در مازندران به معنی خشمگین و عبوس و در تهران ، وحشی ، متوحش ، ناآموخته ، بی تجربه ، ناآزموده : تورشدن کبوتر، تور شدن باز. کبوتر تور شد. کبوتر را تور کردی. این پسر، تور است ؛ یعنی آداب و رسوم نداند. ( از یادداشت های به خط مرحوم دهخدا ). معنی اصلی تور چنین چیزی است ( دلاور و دلیر... ) ولی چون تورانیان دشمن ایران بوده اند بعدها از این کلمه معنی دیوانه و وحشی اراده کرده اند چنانکه در لهجه کردی و گیلکی به همین معنی استعمال میشود. ( حاشیه برهان چ معین ). دیوانه در لهجه کردی و گیلکی. ( یسنا ص 53 ). || اسب توسن و ناآرام ، در پارس بسیار استعمال کرده اند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). || معشوق و مطلوب هرجائی را نیز گویند. ( برهان ). معشوق. ( ناظم الاطباء ) :