معنی کلمه لگام در لغت نامه دهخدا
ولیکن ترا گر چنین است کام
زکام تو هرگز نپیچم لگام.فردوسی.غودیده بشنید دستان سام
بفرمود بر چرمه کردن لگام.فردوسی.برآشفت و برداشت زین و لگام
بشد بر پی رخش ناشادکام.فردوسی.لگامش به سر برزد و برنشست
بر آن تیز شمشیر بنهاد دست.فردوسی.بیاوردزرین لگام و سپر
لگام و سپر را همی زد به سر.فردوسی.چنین گفت کو را گراز است نام
که در جنگ شیران ندارد لگام.فردوسی.یکی پارسی بود هشیارنام
که بر چرخ کردی به دانش لگام.فردوسی.جهاندار بستد ز چوپان لگام
به زین برنهادن همی گشت رام.فردوسی.تو بردار زین و لگام سیاه
برو سوی آن مرغزاران پگاه.فردوسی.از آخور به زرین و سیمین لگام
ز اسب گرانمایه بردند نام.فردوسی.لگامش به سر کرد و زین برنهاد
همی از پدر کرد با درد یاد.فردوسی.به بهزاد بنمای زین و لگام
چو او رام گردد تو بردار گام.فردوسی.خروشان سرش را به بر درگرفت
لگام و فسارش ز سر برگرفت.فردوسی.همان تازی اسبان به زرین لگام
همان تیغ هندی به زرین نیام.فردوسی.صد اسب گرانمایه زرین ستام
صد استر سیه موی و زرین لگام.فردوسی.یکی موبدی بود رادوی نام
به جان از خرد برنهاده لگام.فردوسی.بشوی نرم هم بزرّ و درم
چون به زین و لگام تند ستاغ.خفاف.چنانکه ماه همی آرزو کند که بود
مر اسب او را آرایش لگام و یلب.فرخی.چه گفت گفت خبر یافتم که نزد شما
ز بهر راه بر اسبان همی کنند لگام.فرخی.هل تا بکشد به مکر زی دوزخ
دیواز پس خویشتن لگامش را.