تاب و توش. [ ب ُ ] ( ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) وسایل زندگی. اسباب معیشت : ز تنگ عیشی بی تاب و توش گشته چو مور ز ناتوانی بی دست و پای مانده چو مار.مختاری.
معنی کلمه تاب و توش در فرهنگ معین
(بُ ) (اِمر. ) ۱ - تاب و توان . ۲ - وسایل زندگی ، اسباب معیشت .
معنی کلمه تاب و توش در فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱- تاب و توان . ۲- وسایل زندگی اسباب معیشت .
معنی کلمه تاب و توش در ویکی واژه
تاب و توان. وسایل زندگی، اسباب معیشت.
جملاتی از کاربرد کلمه تاب و توش
همه شهر دیدش پر از تاب و توش ز مستان به گردون رسیده خروش
چنان گاودم گفت: آرم خروش که از شیر گردون برم تاب و توش
به وسع توانایی و تاب و توش دمادم به خدمت زیادت بکوش
احمد و برادرش از ترس من این در و آن در می دویدند و به چاره این پریشانی که به نادانی و تن آسایی اسمعیل و ابراهیم فرا پیش آمد می گفتند و می شنیدند، ایشان را هم بر تیمار خویش گماشت و از کار خود بازداشت باری از هر در به کار خود درمانده ام، و از تخته خاک و پرند گردون زیر و زبر سروا و سرود نومیدی خوانده، ندانم این پایان هستی از چرخم چه سرنوشت است و این سر بی سامان و پیکر فرسوده جان را بستر و بالین از کدامین خاک و خشت؟ آن دوست که از همگان دستیارم اوست نه چندان گرفتار خویش است و آن مایه بارش بر دوش و کار در پیش که دردی از دل کس یا گردی از رخ ما یا رد پرداخت. از همه راهم جز درگاه تشنه کربلا و کشته نینوا که جان پسر و پدر و مادرم برخی خون و خاکش باد، پناه و گریزگاهی نیست. در خواست از سرکار خداوندی آن است که به جای من و برای خداگاه و بیگاه در آستانش راه جوئی و از در لابه چون دادخواهان رازی رانی. شاید به مهر و بخشایش نگاهی کند و چاره روز سیاهی شود. زنهار افتادگان بی تاب و توش را فراموش مکن و از خواهش به روزی خاموش مزی که کار از همه راه تباه است و این رویداد و دوده من همان داستان درخش و گیاه، رباعی:
بیامد سیه دیو با تاب و توش به نزدیکی شاه فرطورتوش
کنون کالبد مانده بی تاب و توش مپرس ای پسر هیچ دیگر خموش
باری که پشت گردون از هیبتش دوتا شد آن را به دوش مستی بی تاب و توش برداشت
چو رستم ورا دید بی تاب و توش نه در تن روان و نه در سرش هوش
برآورد گرز گران را به دوش همی کوفت تا گشت بی تاب و توش
مرا تاب و توش نگهداشت نیست اگر شام باشد همی چاشت نیست