توطن

معنی کلمه توطن در لغت نامه دهخدا

توطن. [ ت َ وَطْ طُ ] ( ع مص ) جای گرفتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). وطن گرفتن. ( زوزنی ) ( از اقرب الموارد ). اقامت در جائی که گوئی وطن است. ( ناظم الاطباء ). || بر چیزی شدن دل. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ).

معنی کلمه توطن در فرهنگ معین

(تَ وَ طُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) وطن گزیدن ، جای گزیدن .

معنی کلمه توطن در فرهنگ عمید

۱. وطن اختیار کردن، شهری را وطن خود قرار دادن.
۲. [قدیمی] جا گرفتن.
۳. [قدیمی] خود را برای امری یا پیشامدی آماده کردن و دل بر آن نهادن.

معنی کلمه توطن در فرهنگ فارسی

وطن اختیارکردن، شهری راوطن خودقراردادن، جاداد
( مصدر اسم ) وطن اختیار کردن جای گزیدن .
جای گرفتن . وطن گرفتن

معنی کلمه توطن در ویکی واژه

وطن گزیدن، جای گزیدن.

جملاتی از کاربرد کلمه توطن

هست امید صغیر اینکه در این آخر عمر متوطن بجوارش ز صفاهان گردد
بونصر شیروانی مردی منعم بود، و در نشابور متوطن شده، و نعمتی وافر داشت.، بهر وقت بخدمت شیخ رسیدی و آن کرامات ظاهر اوبدیدی ارادت بونصر زیادت شدی. روزی شیخ با جمع متصوفه بحمام کوی عدنی کویان شد و آن روز شیخ صوف پاکیزه پوشیده داشت و دستار قیمتی در سر بسته. چون شیخ در حمام درشد، موی ستُر آنجا بود ایستاده، استاد حمامی ازاری پاکیزه‌تر بخدمت شیخ برد و خدمتها کرد تا شیخ در حمام رفت. آن موی ستر چون مشاهدۀ شیخ بدید حمامی پرسید کی این مرد کی بود آراسته؟ استاد گفت او شیخ بوسعیدست، پیر صوفیان و صاحب کرامات و بزرگوار. آن موی ستر، گفت اگر کرامات دارد این صوف که پوشیده دارد به من روانه کند که من عروسی خواسته‌ام و از من دستپیمان می‌خواهند و برگ عروسی، تا زن بمن دهند و من هیچ چیز ندارم. ساعتی بود، وقت آن آمد که شیخ موی بردارد، موی ستر بخدمت شیخ آمد، شیخ اورا گفت، سه چیز از ما یاد باید داشت یکی آنک، چون موی کسی برداری دست و ستره نمازی کن. دوم آنک بوقت موی بر گرفتن ابتدا از دست راست کن و سدیگر موی و شوخ کی برداری آنرا نگاه دار تا چشم کس بران نیفتد. موی ستر آنچ شیخ فرموده بود همه را، بجای آورد. چون شیخ ازین فارغ شد، حسن مؤدب را گفت آن جبۀ صوف را با دستار بدین جوان رسان تا برگ عروسی کند. جوان در پای شیخ افتادو بسیار بگریست. حسن مؤدب گفت بیامدم و جامه بوی دادم و می‌اندیشیدم که شیخ دیگر جامه ندارد و برهنه در حمام بماند.، باز بحمام فرو رفتم متردد، شیخ گفت یا حسن تا با ما نگویند با شما نگوییم بونصر شروانی در انتظار تست. حسن گفت من برآمدم، بونصر شروانی را دیدم بر سر حمام ودستی جامۀ پاکیزه در مصلایی پیچیده، مرا گفت ای حسن شیخ درحمامست؟ گفتم بلی هست و جامها بموی ستر داده است، بونصر گفت سبحان اللّه من این ساعت قرآن می‌خواندم، خوابی بر من مستولی شد، شخصی را دیدم گفت برخیز کی شیخ بحمامست و جامه بکسی بخشیده است و برهنه مانده است،، چون بیدار گشتم گفتم این جز خیالی نتواند بود با سر قرآن خواندن شدم، دیگر بار در خواب شدم، برجستم و ترتیب جامه کردم و آوردم. بونصر بر سر گرمابه بنشست و من در گرمابه شدم، شیخ وضو می‌ساخت، وضو تمام کرد و بیرون آمد، در خدمت او من بازگشتم. شیخ از حمام برآمد و جامه درپوشید بونصر مهری زر نقد صددینار بخدمت شیخ بنهاد، شیخ گفت این زر را باستاد حمامی باید دادن، کم از آنک چون شاگرد عروسی می‌کند، استاد نیز شیرینی بسازد. زر بحمامی دادیم و شیخ برفت و بونصر در صحبت شیخ برفت و بخانقاه آمد، و بخدمت شیخ بیستاد و هرچ داشت در راه شیخ خرج کرد. چون شیخ از نشابور بمیهنه آمد لباچۀ صوف سبز خویش بدین شیخ بونصر شروانی داد و گفت ترا بولایت خویش باید شد و عَلَم ما آنجا باید زد. پس بونصر باشارت شیخ بشروان رفت و خانقاهی بنا کرد که امروز هست و بدو معروفست، و این خرقۀ شیخ آنجا بنهاد و پیر و مقدم صوفیان آن ولایت گشت و اکنون همچنان آن جامۀ شیخ باقیست، در آن خانقاه نهاده و مردمان هر آدینه کی نماز بگزارند، بخانقاه درآیند و آن خرقه را زیارت کنندو اگر قحطی و یا وبایی پدید آید مردمان ولایت آن جامه را به صحرا بیرون آورند و دعا گویند، حقّ سبحانه بلطف و عنایت خویش و بحرمت شیخ بلا را ازیشان دفع کند و مردمان ولایت آن جامه را تریاک اکبر خوانند و در آن ولایت چهارصد خانقاه معروف پدید آمده است به برکۀ نظر شیخ قدس اللّه روحه العزیز.
محمود ممدانی، نظریه‌پرداز سیاسی، پیشنهاد کرد که مستوطن‌ها هرگز نمی‌توانند در تلاش خود برای بومی‌شدن موفق شوند، و بنابراین تنها راه برای پایان دادن به استعمار مهاجرنشین، پاک کردن اهمیت سیاسی دوگانگی مستوطن و بومی است.
شهرک‌نشین یا مستوطن به شخص یا گروهی گفته می شود که به قصد استعمار و اعمال حاکمیت بر منطقه‌ای، به آن منطقه کوچ دائمی کرده و در آن منطقه شهرک یا مستوطنه جدیدی احداث می کند. به این عمل اصطلاحاً شهرک‌نشینی یا استیطان می گویند.
ابوالحسین محمد بن حسین فارسی یا ابوالحسین فارسی از علمای نحو و لغت و دانشمندان قرن پنجم و خواهرزادهٔ ابوعلی فارسی فسوی نحوی معروف بود و به همین جهت به ابن اخت الفارسی شهرت یافته‌است. ابوعلی دایی او وی را پس از تکمیل کمالات خدمت صاحب بن عباد می‌فرستد و مورد توجه این وزیر دانشمند قرار می‌گیرد. بعد از این ابوالحسین مدتی به خراسان رفت و در نیشابور به تدریس نحو و ادب پرداخت. چند صباحی نیز امر وزارت سبکتکین را در غزنین پذیرفت. سپس در جرجان متوطن شد. او در سال ۴۲۱ هجری قمری درگذشت. کتاب الهجر، کتاب الهجاء، کتاب ماهیه الشعر، امانی فی النحو و الادب و مکاتبات از تألیفات او هستند.
قدوهٔ عرفا و زبدهٔ فضلای زمان خود بوده و مدت مدیدی سیاحت فرموده. به سبب توطن در اصفهان از اهل آن شهر مشهور شده. اما مراغه‌ای است. در علوم ظاهری و باطنی و کمالات صوری ومعنوی مفخر دوران است و ظهورش در عهد دولت ارغون خان است. دست طلب گریبان دلش را به جانب اهل حال کشیدو شراب معرفت از دست شیخ ابوحامد اوحد الدین کرمانی چشید. لهذا تخلص خود را اوحدی قرارداد و زبان به اظهار حقایق گشاد. مثنوی جام جم از اوست. وفاتش در سنهٔ ۷۳۸ در اصفهان بود. از منتخبات مثنوی و دیوان او نوشته می‌شود مِنْمثنوی جام جم:
جمعیت‌ّهای بومی، چه متمدن و چه غیر متمدن،‌ همیشه با سرسختی علیه استعمارگران [به معنی مستوطنین در این متن] مقاومت کردند.
استعمار مهاجرنشین، استعمار استیطانی، غصب سرزمین، استعمار مستوطنان یا استعمار شهرک‌نشینان، زمانی رخ می‌دهد که استعمارگران به سرزمینی حمله کرده و آن را اشغال کنند تا به‌طور دائم جامعه موجود را با جامعه استعمارگران جایگزین کنند.
اسمش میرزا معصوم و سلسله نسبش به شمس الدین تبریزی می‌پیوندد. در دارالمؤمنین کاشان توطن دارد. نظر به پاکی فطرت و نیکی جبلت به مصاحبت اهل دنیا راضی نگردیده و به کسب و تجارت امور، معاش خود گذرانیده. چنان که در قصیده‌‌ای فرماید:
استعمار مهاجرنشین، شکلی از سلطه برون‌زا است که معمولاً توسط یک قدرت امپریالیستی سازماندهی یا حمایت می‌شود. استعمار استطیانی در تضاد با استعمار استثماری است که مستلزم یک سیاست اقتصادی تسخیر سرزمین برای استثمار جمعیت آن به عنوان نیروی کار ارزان یا رایگان و منابع طبیعی آن به عنوان مواد خام است. به این ترتیب، استعمار مهاجرنشین به جز در موارد نادر تخلیه کامل یا استعمار زدایی از مستوطن‌ها، به‌طور نامحدود ادامه می‌یابد.
از وی می‌آید که گفت: «الحُضورُ أَفْضَلُ مِنَ الیقینِ، لأنَّ الْحُضورَ وَطَناتٌ و الیقینَ خَطراتٌ.» حضور به حق فاضل‌تر از یقین از حق؛ از آن که حضور اندر دل متوطن باشد و غفلت بر آن روا نباشد، و یقین خاطری بود که گه بیاید و گه بشود. پس حاضران اندر پیشگاه باشند و موقنان بر درگاه و اندر غیبت و حضور بابی مفرد بیاریم اندر این کتاب.
الوطنات: آن‌چه اندر سرّ متوطن بود از معانی الهی.
کلمات مستوطن و استیطان اصالتا عربی و از ریشه «وطن» هستند، به این معنی است که مستوطنین قصد ساختن وطنی برای خویش و مردمان خویش در سرزمینی که پیش از عمل استیطان وطن آنها نبوده.
اسمش محمد حسین. اصلش از جوین. به سبب توطن در نشابور از اهل نشابور مشهور. به هندوستان رفته و بادرویشان انس گرفته. در زمان اکبرشاه در گجرات وفات یافت. دیوانش دیده شد و چند بیتی از آن جناب گزیده شد:
روز بگردد همی بگرد در و بام شب شود اندر کنام خود متوطن
آدام دال، دانشمند علوم سیاسی، در کتاب خود امپراتوری مردم: استعمار استیطانی و مبانی اندیشه دموکراتیک مدرن بیان می‌کند که در حالی که اغلب به رسمیت شناخته شده‌است که «اندیشه و هویت دموکراتیک آمریکایی از یک الگوی متمایز برخاسته است که توسط آن مستوطن‌های انگلیسی جهان جدید را استعمار کردند»، تاریخ‌ها نسبت به «نقش اساسی سلب مالکیت استعماری در شکل‌دهی به ارزش‌ها و آرمان‌های دموکراتیک» غافل بوده‌اند.
و هُوَ زبدة المحققین و افضل المدققین، الحکیم الالهی و مخزن علوم لایتناهی ملاعلی. اصل آن جناب ازولایت نور مِنْاعمال مازندران بهشت نشان. در بدو سن از آنجا برآمده و به جهت تکمیل و تحصیل به دارالسلطنهٔ اصفهان متوطن شده. در خدمت فضلای حکمای معاصرین اکتساب علوم معقول کرده. به مجاهده و تصفیهٔ نفس شریف اشتغال داشت و به مرور دهور در فن حکمت الهی او را پایه‌ای اعلی دست داد. در اشراق در گیتی طاق شده. مردم از بلاد نزدیک و دور طالب خدمتش گردیدند و به خدمتش رسیدند و تلمّذ گزیدند. صاحب فضایل و خصایل شدند. اکنون سالهای سال است که در اصفهان به افاده می‌گذرانند و دیرگاهی است که در این فن مانند آن جناب فاضلی دانا و حکیمی بینا به ظهور نیامده است. حکم‌های اسلام را او مسلم است. غرض، خدمتش دست داده است. گاهی فکری می‌فرماید. از اوست:
محمداسماعیل خواجویی مازندرانی یا ملقب به ملا اسماعیل خواجویی (درگذشته ۱۱۷۳ قمری - اصفهان) فرزند محمدحسین (علاءالدین مازندرانی) از فقهای شیعه‌است وی اصالتاً مازندرانی است اما در اصفهان بزرگ شده و متوطن بوده‌است. شیخ حسین ماحوزی بحرانی از اساتید اوست. از رویدادهای مهم عصر خواجویی فتنه‌ی افغان‌ها در ایران و به ویژه در اصفهان بود. ملا مهدی نراقی از شاگردان اوست و اثر مشهور او بشارات الشیعة نام دارد.
خانه ساخت هوا بهر توطن ز حباب در چمن بر لب جو تا رسد از دربدری