حاسه

معنی کلمه حاسه در فرهنگ معین

(سِّ ) [ ع . حاسة ] (اِفا. ) نک حاس .

معنی کلمه حاسه در فرهنگ عمید

۱. = حاس
۲. قوۀ نفسانی که اشیای را درک می کند و به آثار و اشیای خارجی پی می برد، هریک از حواس پنج گانه (شنوایی، بینایی، بویایی، چشایی، و بساوایی ).

معنی کلمه حاسه در فرهنگ فارسی

( اسم ) یا حاس. بصر. حس بیننده قو. باسره . یا حاس. ذوق . حس چشنده قو. ذایقه. یا حاس. سمع . حس شنونده قو. سامعه . یا حاسه شم . حس بوینده قو. شامه. یا حاس. لمس . حس بساونده قو. لامسه .

جملاتی از کاربرد کلمه حاسه

تا مردم دیده هست بی نطق تا حاسه سمع هست بی شم
قالب دنیاوی را از چهار عنصر خاک و باد و آب و آتش ساخته‌اند اما آب و خاک بر وی غالب بود که «من طین لارب» و این هر دو محسوس و کثیف است که حاسه بصر ادراک آن کند و با دو آتش که هر دو لطیف و نامحسوس است که حاسه بصر ادراک آن نکند در قالب مغلوب و متمکن کرده.
اکنون بدان که حاسه ششم هست در دل آدمی که آن را عقل گویند و نور گویند و بصیرت گویند، هر عبارت که خواهی می گوی. آنچه آدمی بدان ممیز است از بهایم، وی را نیز مدرکات است که آن وی را خوش آید و آن محبوب وی باشد، چنان که این دیگر لذات موافق حواس و محبوب حواس بود.
و دیگر آنست که لذتهای حسی از یک راه نتوان یافتن بلک از چند جای توان یافتن . و چون جایگاه آن لذت تباه شود نیز لذت یافتن نباشد . چنانک اگر چشم نباشد نیز آن لذت را که بچشم توان یافتن از هیچ حاسه دیگر نتوان یافتن ، و حکم اندر هر لذتی همین است . و سبیل نفس اندر باب یافتن مر معلومات را یک سبیل است . و نفس چون معلول را بخویشتن کشد ازو لذت بی ملالت یابد ، از بهر آنک آن لذت روحانی است ، و هر چند که لذت روحانی بسیار گونها است نفس مران گونها را همه از یک سبیل پذیرد . و آن دانستن نفس است مران علمها را ، و آن سبیل ببقاء نفس باقی است و تباه نشود آن سبیل تا بتباه شدن لذتها باشد ، چنانک اندر لذات جسمانی است که بتباه شدن حواس تباه شدن لذات است . پس نفس که داناست باقی است . و علم که ذات اوست ببقاء نفس باقی است . و معلومات روحانی باقی است . و چون معلوم و علم و عالم هر سه باقی باشد آن لذت کز میان سه باقی پدید آید بریده نشود .
کندی معتقد است که معرفتی که از طریق قوای حاسه بدست می‌آید کمترین ارزش معرفتی را دارد چون آلتی که حس می‌کند در معرض قوه و ضعف از داخل و خارج است. از نظر کندی، حاسه، صورت‌هایی را که در قوه مصوره جمع می‌شود را ثبت می‌کند. کندی میان قوای حاسه و مصوره تفاوت می‌گذارد.
و اما آنچ پنج رکن شریعت دندانه کلید طلسم گشای بند پنج حس است از آن است که انسان را بواسطه پنج حس آفاتی و حجبی پدید آمده است که بمقام بهایم و انعام رسیده است بلک فروتر رفته تا اگر درین مرتبه همی مانند و این بندبر نمیگیرند و ازین صفات خلاص نمییابند در حق ایشان میفرماید «اولئک کالانعام بل هم اضل». بهایم و انعام را بر خورداری از عالم سفلی است بواسطه این پنج حس که یکی حس بصرست که بچشم تعلق دارد همه آن خواهند که بچیزی خوش و خوب مینگرند. دوم حاسه سمع است که بگوش تعلق دارد همه آن خواهند که آوازی خوش میشنوند و از آواز ناخوش بترسند و برمند. سیم حاسه شم است که به بینی تعلق دارد همه آن خواهند که بوی خوش میشنوند. چهارم حاسه ذوق است که بکام تعلق دارد همه آن خواهند که چیزی خوش میخورند پنجم حاسه لمس است و آن بجمله تن تعلق دارد. باقی استیفای لذات و شهوات بهیمی و انعامی بجمله تن خواهند که کنند و ایشان را از عالمی دیگر خبر نیست و آلتی ندارند که بدان از عالم علوی و آخرت باقی برخورداری یابند.
مباحثی که متفکران مسلمان تحت عنوان قوه حاسه و حس و ادایک حسی مطرح کرده‌اند می‌توان به چند قسمت تقسیم کرد که شامل چیستی حس و احساس، اقسام حواس و ادارک حسی، نحوه کارکرد هر یک از حواس، ویژگی‌های ادارک حسی و نقش حواس در روند شناخت می‌شوند.
قوله تعالی: فَلَمَّا أَحَسَّ عِیسی‌ مِنْهُمُ الْکُفْرَ الایة... معنی احساس دانستن است و یافتن بخرد، و دیدن بحاسه بصر، میگوید که: چون عیسی (ع) بدانست و دریافت که جهودان بر کفر محکم ایستاده‌اند، و اصرار ایشان بر کفر دید و قصد قتل عیسی (ع) میکردند و ساز بد که پنهان می‌ساختند، عیسی (ع) در آن حال از ایشان برگشت و راه گریز گرفت، تا بقومی حواریان در افتاد. یعنی گازران که جامها می‌شستند و سپید میکردند. از ایشان نصرت خواست بر جهودان و گفت: مَنْ أَنْصارِی إِلَی اللَّهِ؟ انصار جمع نصیر است چنان که اشهاد جمع شهید، و الی بمعنی مع است، چنان که گفت آنجا: وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلی‌ أَمْوالِکُمْ یعنی مع اموالکم و عرب گویند: «الذّود الی الذود ابل» یعنی مع الذود. و معناه «من یضیف نصرته ایای الی نصرة اللَّه؟» آن کیست از شما که مرا نصرت کند با آنکه اللَّه مرا نصرت میدهد.
اکنون باید که بدانی که هیچ چیز تو را خوش نیاید تا از آن آگاهی نیابی و آگاه بودن از چیزها به حواس بود و به عقل. و حواس پنج است و هریکی را لذتی است و به سبب آن لذت وی را دوست دارند، یعنی که طبع بدان میل کند: لذت حاسه چشم در صورتهای نیکوست و در سبزه و آب روان و مثل این، لاجرم این را دوست دارند. و لذت گوش در آوازهای خوش است و موزون. و لذت شم در بویهای خوش و لذت ذوق در طعم ها و لذت لمس در مملوسات نرم. و این همه محبوب است یعنی که طبع را بدان میل است و این همه بهایم را باشد.
در نگاهی دیگر اخوان الصفا در رسائل شان، بیان می‌کردند که همهٔ حواس پنج گانهٔ ظاهری، قوای حسی واحد و یگانه‌ای دارند. در احساس، مزاج حواس در نتیجه رابطهٔ مستقیم با متعلق ادراک تغییر می‌کند و این تغییر با شعور و آگاهی قوای حاسه به آن تغییرات همراه است.