تناور

معنی کلمه تناور در لغت نامه دهخدا

تناور. [ ت َ وَ ] ( ص مرکب ) شخص قوی جثه تنومند و فربه را گویند. ( برهان ). تنومند یعنی صاحب جثه و قوی تن. ( فرهنگ رشیدی ). بمعنی قوی جثه و پهلوان و آن را تنومند نیز گونید و هرچیز بزرگ را که عظیم الجثه است تناور خوانند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). فربه و سطبر... قوی جثه و این مرکب است از تن و لفظ آور که کلمه نسبت است. ( غیاث اللغات ). از تن + آور ( نده ). ( حاشیه برهان چ معین ). تنومند و فربه و قوی جثه. ( ناظم الاطباء ). پرزور. قوی. ( ازفهرست ولف ). ضخم. ( دهار ) ( مجمل اللغة ) :
بهی تناور گرفته بدست
دژم خفته بر جایگاه نشست.فردوسی.تناور یکی لشکری زورمند
برهنه تن و سفت و بالا بلند.فردوسی.گردان دلاور چو درختان تناور
لرزان شده از بیم چو از باد خزان نال.فرخی.ز کوه صحرا کردی همی ز صحرا کوه
بدان تناور صحرانورد کوه گذار.مسعودسعد.نگاه کرد نیارند چون برانگیزد
در آن تناور کوه تکاور آتش و آب.مسعودسعد.عمر رضی اﷲ عنه مردی بود بلند قامت و تناور. ( مجمل التواریخ و القصص ).
به هیکل بسان تناور درخت
ولیکن فرومانده بی برگ سخت.سعدی ( از انجمن آرا ).شربت نوش آفرید از مگس نحل
نخل تناور کند زدانه خرما.سعدی.

معنی کلمه تناور در فرهنگ معین

(تَ وَ )(ص مر. ) ۱ - تنومند، فربه . ۲ - قوی جثه .

معنی کلمه تناور در فرهنگ عمید

تنومند، فربه، قوی جثه.

معنی کلمه تناور در فرهنگ فارسی

تنومند، فربه، قوی جثه
( صفت ) ۱ - تنومند فربه . ۲ - قوت نیرومندی .

معنی کلمه تناور در ویکی واژه

تنومند، فربه.
قوی جثه.

جملاتی از کاربرد کلمه تناور

در سال ۱۸۸۲، دویل به همراه همکلاسی سابق خود جورج تناورین، یک مطب پزشکی تأسیس کرد و پس از مدتی مطب شخصی خود را ایجاد کرد و به طبابت پرداخت. او در ژوئن ۱۸۸۲، مطب پزشکی‌اش را راه‌اندازی کرد، اما طبابت او با موفقیت انجام نشد، و او درحالی که انتظار بیمار را می‌کشید دوباره به نوشتن داستان روی آورد.
با عارض رخشنده و بالای تناور با دست قوی پنجه و بازوی تواناست
همی‌گفت الایا، ردا، خسروا بزرگا، سترگا، تناور گَوا
جنوبی‌کپی عفاری†جنوبی‌کپی آفریقا†جنوبی‌کپی انامی†جنوبی‌کپی بحرالغزالی†جنوبی‌کپی گارهی†سابقاً جنوبی‌کپی بود،حالا پرامردم است.پرامردم اتیوپی†پرامردم تناور†پرامردم بویسی†
بهی تناور گرفته بدست دژم خفته بر جایگاه نشست
چو بیدبن که تناور شود به پنجه سال به پنچ روز به بالاش بردود یقطین
به کوه و صحرا کوپال گرز تو دارد رفیع تر به تناور منیع تر به حصار
تناور یکی لشکری زورمند برهنه تن و پوست و بالابلند
چه سرها گشت بی تن تا حسام او تناور شد چه تنها گشت بی سر تا سنان او به بار آمد
علی الصباح همان خارگشت بار آور بسی بلند و تناور به قدرت داور
کلام حق نیاید بر زبانت از ره ندرت اگر صد ره تناورهای عشرت بر زبان رانی
دو آستی خرقه نهاده ز چپ و راست زانگونه ‌که خرطوم نهد پیل تناور