تنومند

معنی کلمه تنومند در لغت نامه دهخدا

تنومند. [ ت َ م َ ] ( ص مرکب ) توانا و تندرست. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). تندرست. ( صحاح الفرس ). توانا. ( شرفنامه منیری ). از: تن + اومند ( پسوند اتصاف و مالکیت ). ( حاشیه برهان چ معین ) :
به تعلیم دانش تنومند باد
به دانش پژوهی برومند باد.نظامی.بهر جا که باشی تنومند و شاد
سپندی به آتش فکن بامداد.نظامی.مرد محنت کشیده ای شب دوش
چون تنومند شد به طاقت و هوش.نظامی.رنجور تن است یا تنومند
هستم به جمالش آرزومند.نظامی. || بلندبالا و عریض و صاحب قوت و فربه را گویند. ( برهان ) ( آنندراج ). باقوت. ( انجمن آرا ). تندرست. ( صحاح الفرس ). قوی جثه و فربه ، و بعضی نوشته اند که تنومند بمعنی صاحب قوت ، چه تنو بمعنی قوت و مند بمعنی صاحب. خان آرزو گوید که «واو» در ترکیب کلمه دوحرفی و لفظ مند زیاده کنند چنانکه برومند. ( غیاث اللغات ) . زورآور و پهلوان. ( شرفنامه منیری ). قوی و زورآور و قادر و بلندبالا و عریض. ( از ناظم الاطباء ) :
سواری تنومند و خسروپرست
بیامد ببر زد در این کار دست.فردوسی.دریغ آن سر تخمه اردشیر
دریغ آن جوان و سوار هژیر
تنومند بودی خرد با روان
ببردی خبر زین به نوشیروان
که در آسیا ماهروی ترا
جهاندار دیهیم جوی ترا
به دشنه جگرگاه بشکافتند
برهنه به آب اندر انداختند.فردوسی ( شاهنامه چ بروخیم ص 3005 ).شاه فرمود تا کمربندان
هم دلیران و هم تنومندان.نظامی.حمله بردند چون تنومندان
دشنه در دست و تیغ در دندان.نظامی.به نیروی تو شادم و تندرست
تنومندتر زآنچه بودم نخست.نظامی.تعالی اﷲ از آن نخل تنومند
که بر چندین ولایت سایه افکند.کلیم ( از آنندراج ). || دارنده تن را نیز گفته اند که تن پرور باشد. ( برهان ). تن پرور. جسیم. ( ناظم الاطباء ). تناور. ( فرهنگ جهانگیری ) ( انجمن آرا ). دارنده تن اعم از انسان و جز آن. که تن دارد :
تنومند بی مغزی و جان نزار
همی دود از آتش کنی خواستار.فردوسی.خردمند را خلعت ایزدیست
سزاوار خلعت نگه کن که کیست
تنومند را کو خرد یار نیست
به گیتی کس او راخریدار نیست

معنی کلمه تنومند در فرهنگ معین

(تَ مَ ) (ص مر. ) ۱ - تناور. ۲ - فربه ، چاق .

معنی کلمه تنومند در فرهنگ عمید

۱. تناور، فربه.
۲. بلندبالا.
۳. [مجاز] پرزور.

معنی کلمه تنومند در فرهنگ فارسی

تناور، فربه، بلندبالا، پرزور
( صفت ) ۱ - تناور ضحیم الجثه جسیم . ۲ - فربه چاق . ۳ - پر زور قوی توانا .

معنی کلمه تنومند در ویکی واژه

تناور.
فربه، چا

جملاتی از کاربرد کلمه تنومند

درختانش تنومند و برومند باشجار بهشتی خویش و پیوند
شاه فرمود تا کمر‌بند‌ان هم دلیران و هم تنومند‌ان
امّا آندروکلس، در هنگام فرار، در جستجوی یک سرپناه به یک غار پناهنده می‌شود، غاری که به زودی معلوم می‌شود در اصل کنام (محل زندگی) یک شیر بیمار و زخمی بوده‌است. گرچه آندروکلس نخست از شیر تنومند می‌ترسد، امّا بزودی با وی ارتباط صمیمی پیدا می‌کند. چراکه آندروکلس متوجه زخمی بودن پای شیر می‌شود و می‌بیند که علت زخم، خار بزرگی است که در پای شیر فرورفته‌است.
در ابتدا این نریان در مقایسه با اسب‌های تنومند اروپایی زمان خویش شانسی جهت کشش نداشت تا اینکه مادیانی به نام لیدی رکسانا جهت کشیده شدن از نریانی به نام هابگوبلین خریداری شد ولی توسط او پذیرفته نشد و گادولفین اجازه داده شد که جایگزین او شود. در نتیجه لث اولین فرزند او که ۹ بار از ۹ بار نعل طلایی را در مسابقات نیومارکت برد، متولد شد. کره دوم آن‌ها کید و کره سوم آن‌ها رگولوس بود و هر سه کره با فرم بدنی مشابه پدر به افتخاراتی در حد پدر و همدیگر دست یافتند و این شروع دلاوری‌های نسل گادولفین بود.
فریدون نخستین کسی است که لقب کی گرفت که به معنای پاک است. فریدون مردی تنومند و نکوروی و شکوهمند و مجرب بود و بیشتر جنگ وی با گرزی بود چون سر گاو.
تعالی الله زهی نخل تنومند که بر چندین ولایت سایه افکند
تنومند بودی خرد با روان ببردی خبر زین به نوشین‌روان
به‌نقل از ابن شهرآشوب، عالم شیعه، محمد باقر لاغر، میانه بالا، دارای پوستی ظریف و موهایی مُجَعَّد توصیف شده‌است. او صدایی زیبا داشت و بر گونه‌اش خالی دیده می‌شد. محمّد بن مُنْکَدِر او را تنومند توصیف کرده‌است. به‌نوشتهٔ منابعِ شیعی چون کلینی، باقر پوشیدنِ لباس خوب و خوردنِ غذای لذیذ را از خود و خانواده‌اش دریغ نمی‌کرد و این رفتار، در زمانه‌ای که گرایش‌های ترکِ دنیا رواج پیدا کرده بود، جلب توجه می‌کرد.
حمله بردند چون تنومند‌ان دشنه در دست و تیغ در دندان
یک جهان معنی تنومندست از پهلوی من چون قلم هر چند در ظاهر نزار افتاده‌ام
به زودی آن‌ها قادر به دیدن شدند، اما در زمانی طولانی‌تر بر آنان گذشت، که طی آن بدان‌ها توان شنیدن نغمه‌های آسمان‌ها نیز داده شد. پوست آن‌ها زبر و خشن شد، پاهایشان سنگین و تنومند گردید، و مبدل به موجوداتی خالص و تمام عیار شدند. سپس از آن‌ها کودکان بسیاری متولد گردیدند که به حیوانات شباهت داشتند، و دوران زندگی آنان، شروع به کمتر شدن نمود.
به نیروی تو شادم و تندرست تنومند‌تر ز آنچه بودم نخست
که گر درخت تنومندی اوفتاد از پای یکی نهال برومند سر زده بچمن
بیایند چون یوز هنگام تگ تنومند هریک فزونتر ز سگ
چنگور یکی از پسران میرزا گورگن در سپاه پاول سیسیانوف فرمانده روس بود. او به اسارت سپاهیان ایران درآمد. چنگور جوانی تنومند، بلند بالا و خوش صورت بود. او را مقطوع النسل کردند و آغامحمدخان قاجار او را منوچهر خواند و بعداً هم به او لقب خان داد.
جلال‌الدوله معز الدنیا و الدین ابوالفتح ملکشاه بن آلپ ارسلان مشهور به ملکشاه در ۱۶ اوت ۱۰۵۵ میلادی متولد و در اصفهان پرورش یافت. وصف شده‌است که وی خوش‌چهره، دارای قامتی بلند و کمی تنومند بوده‌است. پدرش آلپ ارسلان خیلی زود او را به تمرین قدرت و جنگ عادت داد. در سال ۱۰۶۴ میلادی، او در نبردهای آلپ ارسلان در قفقاز شرکت کرد و در سال ۱۰۶۶ به‌طور رسمی توسط پدرش به عنوان ولیعهد منصوب شد و اصفهان را به عنوان اقطاع دریافت کرد.
باد می‌گوید: درست است که همه دنیا را درمی‌نوردم و حتی درختان تنومند را می‌شکنم و حتی بناهای بزرگ را ویران می‌کنم اما آن که بتواند مرا پس بزند از من تواناتر است.
اُبراین مردی تنومند و قوی‌هیکل، با صورتی زمخت، مضحک و خشن بود. اما بر خلاف ظاهر ناخوشایندش، ظرافت خاصی در رفتار داشت. بنا به عادت، عینکش را طوری روی بینی جابه‌جا می‌کرد که آرامش‌بخش و به طرز غیرقابل توصیفی متمدنانه به نظر می‌رسید.
سرافراز را در میان آورند تنومند را جان زیان آورند
سرانجام روز موعود فرا می‌رسد و آندروکلس، در حضور امپراتوری که نامش ذکر نشده‌است (اما ممکن است کالیگولا یا کلودیوس باشد)، به جلوی شیرهای تنومند و درنده و گرسنه انداخته می‌شود. امّا ناگهان، یکی از شیرها، نه فقط هرگز برای دریدن آندروکلس جلو نمی‌آید، بلکه حتی از دریده شدن وی توسط دیگر شیرها جلوگیری می‌کند و اجازه نمی‌دهد که هیچ‌یک از شیرهای گرسنه کوچکترین گزندی به آندروکلس برسانند. بدین ترتیب معلوم می‌شود که شیری که به دفاع از آندروکلس برخاسته و پرهیز از یورش به او را بر دیگر جانوران تحمیل کرده‌است، همان شیری است که چندین سال قبل توسط آندروکلس تیمار شده بود و همین موضوع سبب شده بود که آن جانور، دوباره محبت خود را نسبت به آن برده، نشان بدهد.