معنی کلمه مگس در لغت نامه دهخدا
او مرا پیش شیر بپسندد
من نتاوم براو نشسته مگس.رودکی.ذباب مگس باشد و نوفل گوید مژه های چشم را نگذارد که بریزد. ( الابنیه چ دانشکده ص 161 ). اگر بر آب روی خسی باشی و اگر در هوا پری مگسی باشی دل به دست آر تا کسی باشی. ( خواجه عبداﷲ انصاری ).
آمدشدن تو اندرین عالم چیست
آمد مگسی پدید و ناپیدا شد.( منسوب به خیام ).اﷲ تعالی مگس را ضعیف آفرید و با ضعف وی وقاحت آفرید. ( کشف الاسرار ج 1 ص 118 ). اگر آن وقاحت که در مگس است در شیر بودی در زمین کس از زخم وی نرستی... و با ضعف مگس وقاحت سزا بود. ( کشف الاسرار ج 1 ص 118 ). هرون گفت... اﷲ مگس را از بهر چه آفرید؟ شافعی گفت... خواری و بیچارگی ملوک زمین را. ( کشف الاسرار ج 1 ص 118 ).
گرچه خوبی به سوی زشت به خواری منگر
کاندر این ملک چو طاوس به کار است مگس.سنائی.ندارم باک از آن هرگز که دارم انگبین بر خوان
کجا کس انگبین دارد مگس بر گرد خوان دارد.سنائی.صوفیان در دمی دو عید کنند
عنکبوتان مگس قدید کنند.سنائی.