خشک جان

معنی کلمه خشک جان در لغت نامه دهخدا

خشک جان. [ خ ُ ] ( ص مرکب ) کنایه ازمردم بی فضل و بی هنر و ناقابل. ( ناظم الاطباء ) ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ) :
این خشک جان نثار سرخاک هر دو باد
کاشعارشان چو آب روان آمد از تری.مجد همگر ( از انجمن آرای ناصری ).|| شخصی را گویند که لذت عشق نچشیده و عاشقی نکرده و از یاد دوست محروم باشد. ( ناظم الاطباء ) ( برهان قاطع ) ( انجمن آرای ناصری ). || ( اِ مرکب ) جان. جان خالص. جان بدون چیزی کمتر :
بوسه خرانت را همه زر تر است در دهن
وان ِ من است خشک جان بوسه بهای چون تویی.خاقانی.

معنی کلمه خشک جان در فرهنگ معین

(خُ ) (اِمر. ) ۱ - بی هنر، بی فضل . ۲ - بی خبر از عشق .

معنی کلمه خشک جان در فرهنگ عمید

۱. بی ذوق، بی فضل وهنر.
۲. فاقد عشق.

معنی کلمه خشک جان در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - بی هنر بی معرفت . ۲ - آنکه از عشق بیخبر است .

معنی کلمه خشک جان در ویکی واژه

بی هنر، بی فضل.
بی خبر از عش

جملاتی از کاربرد کلمه خشک جان

اگرم جفا نماید ز برای خشک جانی به وفای او که جانم هم از آن بدر نیاید
بوسه‌خرانت را همه زر تر است در دهن وان‌ِ من است خشک جان بوسه بهای چون تویی
ره وفاش به جان رو که با چنین معشوق به خشک جانی تر دامنی است استقصا
رد مکن خشک جان من بپذیر که برآورد خشک سال توایم
تر بود چشم من خود از بهر خشک جانی تو آمدی و آتش در خشک و تر فگندی
این خشک جان نثار سرخاک آن دوباد کاشعارشان چو آب روان آمد از تری
ماییم و خشک جانی بر کف نهاده پیشت یا رحمت است رایت یا کشتن آرزویت
چه گویم خشک جانی رفت از آنکس که در عالم ز خشک و تر همان داشت
امروز به خشک جان تو مهمان منی جان پیش کشم چرا که جانان منی
خشک جانی که مرا هست به قوال دهم در سماع ار به غزل‌های ترم برخیزی