معنی کلمه حسینی در لغت نامه دهخدا
حسینی. [ ح َ ] ( ع ص نسبی ) نسبت به حَسین که بطنی از طی باشند. ( سمعانی ).
حسینی. [ ح ُ س َ ] ( اِخ )تیره ای از ایل بلوچ. ( جغرافیای سیاسی کیهان ص 93 ).
حسینی. [ ح ُ س ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان چهارایماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه. واقع در 17500گزی شمال خاوری قره آقاج و 21هزارگزی جنوب شوشه مراغه به میانه. ناحیه ای است کوهستانی معتدل مالاریایی. دارای 286 تن سکنه میباشد. ترک زبانند. از چشمه مشروب میشود. محصولات آنجا غلات ، بزرک. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. صنایع دستی : جاجیم بافی است. راه مالرو است و در دو محل به فاصله یک هزارگز بنا شده که به نام حسینی بالا وپائین مشهور است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).
حسینی. [ ح ُ س ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان ییلاق بخش حومه شهرستان سنندج. واقع در چهل وهشت هزارگزی خاور سنندج و سه هزارگزی شمال شوسه سنندج به همدان. ناحیه ای است واقع در جلگه. سردسیر. دارای 350 تن سکنه میباشد. کردزبانند. از چشمه مشروب میشود. محصولات آنجا غلات. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. صنایع دستی زنان : قالیچه ، جاجیم ، گلیم بافی. راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).
حسینی. [ح ُ س ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان مشهدریزه میان ولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد. واقع در 42هزارگزی شمال باختری طیبات و 105هزارگزی باختر راه اتومبیل روطیبات به شهر نو. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).
حسینی. [ ح ُ س ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان دربقاضی بخش حومه شهرستان نیشابور واقع در هیجده هزارگزی خاور نیشابور.ناحیه ای است واقع در کویر شورزار. گرمسیر. دارای 125 تن سکنه میباشد. فارسی زبانند. از قنات مشروب میشود. محصولات آنجا غلات. و اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راهش مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).