معنی کلمه جمهوري در لغت نامه دهخدا
جمهوری. [ ج ُ ی ی ] ( ع اِ ) شرابی است مسکر یا نبید انگور که سه سال بر وی گذشته باشد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). آب انگوری که جوشیده شود تا حدی که نصف حجم آن بخار گردد. وجه تسمیه این قسم آب انگور جوشیده بدان جهت است که تهیه آن عمومیت داشته و با وجود آنکه تا حدی سکرآوربوده مصرفش معمول و مشروع بوده است. آب انگور غلیظشده. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به ماده قبل شود.
جمهوری. [ ج ُ ] ( ص نسبی ، اِ ) طرز حکومتی که رئیس آن ( رئیس جمهور ) از جانب مردم کشور برای مدتی محدود انتخاب میشود. جمهوریت در عربی به این معنی مستعمل است و جمهوری بمعنی طرفدار حکومت مذکور وجمهوریخواه است. ( فرهنگ فارسی معین ). امروز در عربی جمهور بضم اول و سوم بمعنی حکومتی که زمام آن بدست نمایندگان ملت و رئیس آن رئیس جمهور خوانده شود و جمهوری بمعنی طرفدار حکومت مزبور استعمال شود. ( حاشیه برهان چ معین از دزی ).