معنی کلمه مسکر در لغت نامه دهخدا
اینت مسکر حرام کرد چو خوک
وآنت گفتا بجوش و پر کن طاس.ناصرخسرو.نماند از سایر معاصی منکری که نکرد و مسکری که نخورد. ( گلستان سعدی ).
مسکر. [ م ُ س َک ْ ک َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از تسکیر. رجوع به تسکیر شود. || مخمور. ( از اقرب الموارد ). خمارزده و مست. ( منتهی الارب ). || مجازاً به عنوان تأکید در غضب به کار رود. ( ازیادداشت مرحوم دهخدا ). سخت خشمناک چنانکه نداند چه میگوید و چه میکند: قال احمدبن سعید مؤدب بن المعتز :... فلما اتصل الخبر بی ، جلست فی منزلی غضباناً مسکراً. ( معجم الادباء چ مارگلیوث ج 1 ص 133 ).