تیریز

معنی کلمه تیریز در لغت نامه دهخدا

تیریز. ( اِ ) شاخ جامه را گویند که چاپوق است. ( برهان ). شاخ جامه. ( فرهنگ جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). چابوق و شاخ جامه. ( ناظم الاطباء )... و شاخ جامه را در عرف این زمان چاپوق گویند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). تریز. ( فرهنگ رشیدی ). معرب آن تخریص است. ( انجمن آرا ). یک قطعه جامه که آن را تریز نیز گویند وبه تازیش دِخریص خوانند. ( از شرفنامه منیری ). تیریج. تخریص. دخریص. تریج. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). معرب تیریز تخریص و دخریص است و عرب آن را بِنَقَة گوید و نیز بَنیقَة. ( قاموس از یادداشت ایضاً ). و امروز تریج گویند. ( یادداشت ایضاً ): تخریص ؛ خشتک پیراهن و جز آن معرب تیریز است. ( منتهی الارب ) :
کبک چون طالب علم است و دراین نیست شکی
مسئله خواند تا بگذرد از شب سه یکی
بسته زیر گلو از غالیه تحت الحنکی
ساخته پایکها را ز لکا موزگکی
پیرهن دارد زین طالب علما نه یکی
در دو تیریز سترده قلم وکرده سیاه.منوچهری.هست پیراهنی و شلواری
نیست بر هر دو نیفه و تیریز.مسعودسعد.پیرهن زآن طمع مکن که ز حرص
دزدد از جامه پدرتیریز.سنائی ( دیوان ص 806 ).از این بی رونقی عالم ، چو نیکوتر بزرگان را
ز جامه بی تنه و تیریز و خانه بی درو روزن.سنائی.هر روز بنو جامه شادی و طرب پوش
تا جامه غم را بدرددامن و تیریز.سوزنی ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).تیریز کرد دست حوادث ز آستینت
چون دامن تو دید گریبان روزگار.انوری. || بال و پر مرغان را نیز گفته اند. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). بال جانوران. ( فرهنگ جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) :
مگر که کبکان اندر ضیافت نوروز
بریده اند سر زاغ بر سر کهسار
که بسته اند همه پر زاغ بر تیریز
که کرده اند همه خون زاغ بر منقار.معزی.

معنی کلمه تیریز در فرهنگ معین

(تِ ) (اِ. ) ۱ - چاک جامه . ۲ - بال و پر مرغان . ۳ - شاخ جامه .

معنی کلمه تیریز در فرهنگ عمید

۱. چاک جامه.
۲. دامن: هست پیراهنی و شلواری / نیست بر هر دو نیفه و تیریز (مسعودسعد: ۴۹۴ ).
۳. بال وپر مرغ.

معنی کلمه تیریز در فرهنگ فارسی

چاک جامه، دامن، بال وپرمرغ
( اسم ) ۱- شاخ جامه را گویند که جابوق است . ۲- بال و پر مرغان .

معنی کلمه تیریز در ویکی واژه

چاک جامه.
بال و پر مرغان.
شاخ جامه.

جملاتی از کاربرد کلمه تیریز

و از این نیکوتر آن که قب از فنای مؤانست، و دو آستین از حفظ و عصمت و دو تیریز از فقرو صفوت و کمر از اقامت اندر مشاهدت و کرسی از امن اندر حضرت، و فراویز از قرار اندر محل وُصلت. چون باطن را چنین مرقعه ساختی، ظاهر را نیز یکی بباید ساخت. و مرا اندر این کتابی است مفرد که نام آن اسرار الخِرَق و الملونات است و نسخهٔ آن به مرو.
هر روزه بتو جامه شادی و طرب پوش تا جامه غم را بدرد دامن و تیریز
و بهترین اشارت اندر مرقعه آن است که قَبّ مرقعه از صبر باشد و دو آستین از خوف و رجا، و دو تیریز از قبض و بسط و کمر از خلاف نفسو کرسی از صحت یقین و فراویز از اخلاص.
گرفتم دامن جان را که پوشیده‌ست تشریفی که آن را نی گریبان است و نی تیریز و نی دامن
پیرهن دارد زین طالب علمانه یکی در دو تیریز ببرده قلم و کرده سیاه
پیرهن زان طمع مکن که ز حرص دزدد از جامهٔ پدر تیریز
هست پیراهنی و شلواری نیست بر هر دو نیفه و تیریز
که بسته‌اند پر زاغ بر سر تیریز که کرده‌اند همه خون زاغ بر منقار
یکی پیراهن از شاره فلک پوشیده در گیتی که بروی نه گریبانست و نه تیریز و نی دامن