تندخو. [ ت ُ ] ( ص مرکب ) تندخوی. آنکه به سهل چیز، ناخوش و بی دماغ شود. ( بهار عجم ) ( آنندراج ). تیزمزاج و سرکش. ( ناظم الاطباء ) : فلک تندخویست با هر کسی تو با او مکن تندخوئی بسی.فردوسی.با تو خو کردم و، خو باز همی باید کرد از تو ای تندخوی سنگدل تنگ دهان.فرخی.رو به آتش کرد کای شه تندخو آن جهان سوز طبیعی خوت کو؟مولوی.در میان روز گفتن روز کو خویش رسوا کردن است ای تندخو.مولوی.به شیرین زبانی توان برد گوی که پیوسته تلخی برد تندخوی.سعدی ( بوستان ).عقد نکاحش بستند با جوانی تندخوی و ترشروی. ( گلستان ). امرد آنگه که خوبروی بود تلخ گفتار و تندخوی بود.سعدی ( گلستان ).زهرم مده بدست رقیبان تندخوی از دست خود بده که ز جلاب خوشتر است.سعدی.کای دل تو شاد باش که آن یار تندخو بسیار تندروی نشیند ز بخت خویش.حافظ.در آن شمایل مطبوع هیچ نتوان گفت جز اینقدر که رفیقان تندخو داری.حافظ.پشمینه پوش تندخو، از عشق نشنیده ست بو از مستیش رمزی بگو،تا ترک هشیاری کند.حافظ.رجوع به تند و دیگر ترکیبهای آن و رجوع به تندخویی شود.
معنی کلمه تندخو در فرهنگ معین
( تندخو (ی )( ((• ) ) (ص مر. )بدخلق ، خشمگین .
معنی کلمه تندخو در فرهنگ عمید
۱. بدخلق. ۲. خشمگین. ۳. سرکش.
معنی کلمه تندخو در فرهنگ فارسی
تندخوی، بدخلق، خشمگین، سرکش
جملاتی از کاربرد کلمه تندخو
کارآموزی دست و پا چلفتی و تندخو، گیسانگی که هیچ مهارتی در هنرهای نمایشی ندارد، اما یک صنعتگر است. او که میخواهد از مردی که به خانوادهاش ظلم کرده است انتقام بگیرد، از مهارتهای خود در ساخت یک سلاح مخفی استفاده میکند.
من دوست و بَردهٔ دروغ نیستم، تندخو نیستم.
شرح ستم چگونه توان داد بر دلم آن چیست کز جفای بت تندخو نرفت
وی گفت «گریبایدوف مانعی در راه ابریشم» بود. آنها از تمام خصوصیات اخلاقی او سوءاستفاده کردند: تندخویی، جاهطلبی و حسادت معینی نسبت به الکساندر پوشکین. آنها او را به لحظهای رساندند که دیگر راه خروجی وجود نداشت و او به قتل رسید.
مترس اگرچه رقیبان تندخو داری به نسیه غم نتوان خورد حالیا خوش باش
گوتهای غربی (ویزیگوتها) که قومی وحشی بهشمار میآمدند به شهر رم حمله کردند. رئیس تندخوی آنها آلاریک قصد آن را نداشت که شهر را تصرف کند و میخواست که امپراتور روم مردان او را به سربازی اجیر کند و به آنان زمین بدهد. امپراتور قولهایی داد اما به آنها وفا نکرد. سرانجام گوتهای غربی شهر رم را گرفتند. کمی بعد آلاریک مرد.
به تصویر کشیده شده است. شخصیتی رمانتیک او پرشورو تندخو است، اما زیر رفتار بیرحمانهاش عذاب میکشد.
پرویز داغ غیرت خود را علاج کرد شیرین تندخوی همان داغ شکرست
اگر عاشقی کفر و ایمان یکی دان که در عقل رعناست این تندخویی
گویند به حشر گفتگو خواهد بود وان یار عزیز تندخو خواهد بود
دیو خشم، اَئِشمَه در اوستا نام دیو زشتی است که مظهر تندخویی و غضب شناختهشده و رقیب سروش، فرشتهٔ اطاعت است. هیچ دیوی در اوستا، شریرتر از خشم تعریف نگردیده است.
ز تندخویی خو خار بی گلی ورنه زخلق خوش گل بی خار می توانی شد
به تن کوه، آن سرکش تندخو نمایان عنان چو رگ کوه از او
زندگی زناشویی فیلیپ و المپیاس پرآشوب دنبال میشد. تندخویی فیلیپ و حسادتهای المپیاس منجر به کنارهگیری آن دو از یکدیگر شده بود. در سال ۳۳۷ پیش از میلاد که فیلیپ با نجیبزادهای مقدونی به نام کلئوپاترا ائورودیکه ازدواج کرد، اوضاع به مراتب وخیمتر شد و تنشی عمیق مابین فیلیپ، المپیاس و اسکندر پدید آمد. اسکندر که جانب مادرش را گرفته بود او را نزد برادرش، الکساندر یکم اپیروس، به کاخ مولوسیا برد.
در بغل آرزو کند، تیغ تو تندخوی را عرضه کنم اگر به گل، زخم شکفته روی را
وعده مهر و وفا تا کی دهد آن تندخو وقت شد گر وعده خود را وفایی میکند
ندانی که خرگوش بس تندخوست نماند دگر در درخت تو پوست