بنیرو
جملاتی از کاربرد کلمه بنیرو
که تازان گروه سیه دودمان بر آرم بنیروی لشکر امان
همی خواست کان خم خام کمند بنیرو ز هم بگسلاند ز بند
چرخ مالیدگان نکوخو ازو عمر پالیدگان بنیرو ازو
چون آب نبود، مردم ترسیدند و نظام راست نهاده بگسست و از چهار جانب مخالفان نیرو کردند سخت قوی، چنانکه حاجت آمد که ما بتن خویش از قلب پیش کار رفتیم. حملهها بنیرو رفت از جانب ما و اندیشه چنان بود که کردوسهای میمنه و میسره بر جای خویش است، و خبر نبود که فوجی از غلامان سرایی که بر اشتران بودند بزیر آمدند و ستور هر کس که مییافتند میربودند تا برنشینند و پیش کار آیند. لجاج آن ستور ستدن و یکدیگر را پیاده کردن بجایگاهی رسید که در یکدیگر افتادند و مراکز خویش خالی ماندند و خصمان آن فرصت را بغنیمت گرفتند و حالی صعب بیفتاد که از دریافت آن چه رای ما و چه رای نامداران عاجز ماندند و بخصمان ناچار آلتی و تجمّلی که بود میبایست گذاشت و برفت، و مخالفان بدان مشغول گشتند.
دست دستور اندر آن ساعت بنیروی سخا هر نفس گردی بر آوردی ز گنج شایگان
بدو گفت کاموس چندین مدم بنیروی این رشتهٔ شصت خم
بنیروی این رستم شیر گیر بکشتند و بردند چندی اسیر
که ایدر بیاید گو پیلتن بنیروی یزدان و فرمان من
شاخ بیداد را بنیروی داد کند از ریشه و فکند از بیخ
پی آنکه بنیاد آیین و کیش در او زنده سازم بنیروی خویش