معنی کلمه شل در لغت نامه دهخدا
پای اقبال جهان سوی بداندیش تو لنگ
دست آسیب فلک سوی نکوخواه تو شل.انوری.برو شیر درنده باش ای دغل
مینداز خود را چو روباه شل.سعدی.( از نشریه دانشکده ادبیات تبریز سال اول شماره 6-7 ). رجوع به ماده شل ( مأخوذ از عربی ) شود.
شل. [ ش َ / ش َل ل ] ( از ع ، ص ) کسی که با دست نمیتواند چیزی را بگیرد، مانند کسی که دست او افلیج شده و در اراده و اختیار وی نباشد. شیشله. ( ناظم الاطباء ). کسی که دست و پای او حرکت نتواند کرد. ( غیاث ). آنکه از پای لنگد. آنکه دست یا پای او تباه شده است. لنگ. اعرج. آنکه لنگد. چلاق اعم از پای یا دست. بجای اشل عربی و بابودن ، شدن و کردن صرف شود و مصدر جعلی آن شلیدن است. ( یادداشت مؤلف ). اکسح. ( منتهی الارب ) :
همه کر و همه کور و همه شل و همه گول.قریع احول ( از فرهنگ اسدی ).به یک پای لنگ و به یک دست شل
به یک چشم کور و به یک چشم کاژ.معروفی.مدار دست گزافه به پیش این سفله
که دست بازنیابی مگر شکسته و شل.ناصرخسرو.پای دور فلک و دست قضا
لنگ در تربیت خصمت و شل.انوری.چون که دارد از خریداریش ننگ
خود کند بیمار و شل و کور و لنگ.مولوی.