افلیج

معنی کلمه افلیج در لغت نامه دهخدا

افلیج. [ اِ ] ( از ع ، اِمص ) فالج. سستی و فروهشتگی که درنیمه بدن یا در تمام آن حادث گردد. ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) بمعنی مفلوج که در فارسی متداول است و ظاهراً در عربی نیامده است. ( یادداشت مؤلف ).
- افلیج گرفتن ؛ مبتلا به فالج شدن.

معنی کلمه افلیج در فرهنگ معین

( اِ ) [ ازع . ] (ص . ) کسی که عضو یا اعضایی از بدنش فاقد حرکت و نیرو باشد.

معنی کلمه افلیج در فرهنگ عمید

= مفلوج

معنی کلمه افلیج در فرهنگ فارسی

فالج زده، مفلوج، کسی که به بیماری فالج مبتلا باشد، مفالیج جمع
( صفت ) آنکه تمام یا قسمتی از بدن وی سست و بی حرکت شده باشد فالج شده .

معنی کلمه افلیج در ویکی واژه

کسی که عضو یا اعضایی از بدنش فاقد حرکت و نیرو باشد.

جملاتی از کاربرد کلمه افلیج

و گذشته شدن این جهان نادیده قصّه‌یی است، ناچار بیارم که امیر از همه فرزندان او را دوست‌تر داشت و او را ولی‌عهد میکرد و خدای، عزّ و جلّ، نامزد جای‌ پدر امیر مودود را کرد، پدر چه توانست کرد؟ و پیش تا خبر مرگ رسید، نامه‌ها آمد که او را آبله آمده است و امیر، رضی اللّه عنه، دل مشغول می‌بود و میگفت «این فرزند را که یک بار آبله آمده بود، این دیگر باره غریب است.» و آبله نبود که علّتی‌ افتاد جوان جهان نادیده را و راه مردی بر وی بسته ماند، چنانکه با زنان نتوانست بود و مباشرتی‌ کرد، و با طبیبی نگفته بودند تا معالجتی کردی راست استادانه، که عنّین‌ نبود، و افتد جوانان را ازین علّت. زنان گفته بودند، چنانکه حیلتها و دکّان‌ ایشان است که «این خداوند زاده را بسته‌اند .» و پیرزنی از بزی زهره درگشاد و از آن آب بکشید و چیزی بر آن افگند و بدین عزیز گرامی داد، خوردن بود و هفت اندام را افلیج‌ گرفتن، و یازده روز بخسبید و پس کرانه شد. امیر، رضی اللّه عنه، برین فرزند بسیار جزع‌ کرده بود فرود سرای. و این مرگ نابیوسان‌ هم یکی بود از اتفّاق بد، که دیگر کس نیارست گفت او را که از آب‌ گذشتن صواب نیست، که کس را بار نمیداد و مغافصه‌ برنشست و سوی ترمذ رفت.