خوار
معنی کلمه خوار در لغت نامه دهخدا

خوار

معنی کلمه خوار در لغت نامه دهخدا

خوار. [ خوا /خا ] ( ص ، اِ، ق ) ذلیل. زبون. بدبخت. ( منتهی الارب ) ( از برهان قاطع ) ( از آنندراج ) ( از انجمن آرای ناصری ) . مقابل عزیز :
که دشمن اگرچه بود خوار و خرد
مر او را بنادان نباید شمرد.فردوسی.دلیران و گردان آن انجمن
چنان دان که خوارند بر چشم من.فردوسی.ای عرض تو بر چشم تو چون دیده گرامی
ای مال تو نزدیک تو چون دشمن تو خوار.فرخی.نزدیک خران خلق ازیرا
همواره چنین ذلیل و خوارم.ناصرخسرو.اوفتاده ست در جهان بسیار
بی تمیز ارجمند و عاقل خوار.سعدی ( گلستان ).هر کرا با طمع سر و کار است
گر عزیز جهان بودخوار است.مکتبی. || بخواری. بذلت. بزبونی :
سیاوش را سر بریدند خوار
بخاک اندر آمد سر شهریار.فردوسی.همه پیش بهرام رفتند خوار.فردوسی.ببردند ضحاک را بسته خوار
به پشت هیونی برافکنده زار.فردوسی.کشان کشان همی آورد هر کسی سوی او
مبارزان و عزیزان آن سپه را خوار.فرخی.- خوار داشتن ؛ ذلیل داشتن. زبون داشتن :
همان بندگان را مدارید خوار
که هستند هم بنده کردگار.فردوسی.یکی داستان زد بر این شهریار
که دشمن مدار ارچه خرد است خوار.فردوسی.هر که دشمن را خوار دارد زود خوار گردد. ( از قابوسنامه ). دشمن را خوار نباید داشت هرچند حقیر دشمن بود که هر که دشمن را خوار دارد... ( قابوسنامه ).دشمن ضعیف خود را خوار نشاید داشت. ( کلیله و دمنه ).دشمن خوار نباید داشت. ( کلیله و دمنه ).
چه جرم دید خداوند سابق الانعام
که بنده در نظر خویش خوار میدارد.سعدی ( گلستان ).- خوار دانستن ؛ ذلیل انگاشتن :
تو ویژه دوکس را ببخشای و بس
مدان خوار و بیچاره تر زین دو کس.اسدی ( گرشاسب نامه ).- خوار شدن ؛ ذلیل شدن :
بماند بگردنت سوگند و بند
شوی خوار و ماند پدرت ارجمند.فردوسی.- امثال :
هیچ عزیزی خوار نشود.
- خوار کردن ؛ ذلیل کردن. مقابل عزیز کردن :
غره مشو بدانکه جهانت عزیز کرد
ای بس عزیز را که جهان کرد زود خوار.عماره مروزی.

معنی کلمه خوار در فرهنگ معین

(خا ) [ په . ] (ص . ) ۱ - آسان ، سهل . ۲ - پست ، زبون .

معنی کلمه خوار در فرهنگ عمید

۱. ذلیل، پست، حقیر، زبون.
۲. [قدیمی] آسان، سهل.
* خوارخوار: (قید ) [قدیمی] بیهوده، عبث.
۱. = خوردن
۲. خورنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): گوشت خوار، گیاه خوار.
بانگ گاو، گوساله، و گوسفند.

معنی کلمه خوار در فرهنگ فارسی

بخشی است در جنوب شرقی تهران بر سر راه خراسان . عده ای از رودخانه هااز کوه دماوند بطرف آن سرازیر میشوند و چون مجاور کویراست آب و هوای اکثر نقاط آن بداست .کرسی آن ایوان کی (( ایوان کیف ) ) از دهات معروفش ارادان گرمسار و قشلاق است .
( اسم ) بانگ گاو و گوساله و گوسفند .
نام ناحیتی بوده است در فارس

معنی کلمه خوار در دانشنامه عمومی

خوار (شهر). خْوار ( به کرواتی: Hvar ) شهری در شهرستان اسپلیت - دالماسی کشور کرواسی است که جمعیت آن در سال ۲۰۱۱ میلادی ۴٬۰۹۶ نفر بوده است.
معنی کلمه خوار در فرهنگ معین

معنی کلمه خوار در دانشنامه آزاد فارسی

منطقه ای در شرق ورامین و شمال کویر نمک. از شمال به فیروز کوه، از جنوب به سیاه کوه، از غرب به سردرّه و کوه دوازده امام و از شرق به کوه گوگرد محدود است و حبله رود آن را مشروب می کند. بیشتر ساکنان آن از طایفۀ اوصانلویند.

معنی کلمه خوار در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی خُوَارٌ: صدا و آواز گوساله
معنی لَا تَقْهَرْ: خوار و تحقیر مکن (کلمه قهر به معنای غلبه کردن بر کسی است ، اما نه تنها غلبه کردن ، بلکه غلبه توأم با خوار کردن او ، و لذا قهر هم به معنی غلبه کردن می آید و هم به معنی خوار کردن)
معنی کُبِتَ: خوار وذلیل شد
معنی کُبِتُواْ: خوار وذلیل شدند
معنی أَذَلَّ: ذلیل تر - خوار تر - پست تر
معنی ﭐسْتَخَفَّ: خوار وخفیف کرد(باکوشش بسیار)
معنی نَّذِلَّ: که خوار و ذلیل شویم
معنی صَاغِرُونَ: خوار و ذلیلان - کوچکان
معنی صَاغِرِینَ: خوار و ذلیلان - کوچکان
معنی یَکْبِتَهُمْ: که آنان را خوار و ذلیل سازد
معنی مُخْزِی: خوار کننده (خواری و هر پستی دیگری است که آدمی از آن شرم داشته باشد)
معنی مُّهِینٌ: خوار کننده (از هون است که به معنای ضعف و حقارت است )
ریشه کلمه:
خور (۲ بار)
«خُوار» به معنای صدای مخصوصی است که از گاو یا گوساله برمی خیزد، و گاهی به صدای شتر نیز گفته می شود.
صدای گاو. راغب می‏گوید: خوار مخصوص به صدای گاو است و گاهی بطور استعاره به صدای شتر گفته می‏شود قوم بعد از رفتن وی از زیورهای خود گوساله‏ای که پیکر بود به ساختند که صدای گوساله داشت. این کلمه فقط دو بار در قرآن مجید آمده است: اعراف:148 - طه:88. در نهج البلاغه خطبه 199 درباره قوم ثمود فرموده «خارَتْ اَرْضُهُمْ بِالْخَسفَةِ خُوَارَ السِّکَّةِ الْمُحْماةِ فِی الْاَرْضِ الْخَّوارَةِ» صدای زمین به هنگام لرزه به صدای گاو تشبیه شده است سکّه محماة یعنی گاو آهن آب داده. ارض خوّاره زمین نرم است.

معنی کلمه خوار در ویکی واژه

آسان، سهل.
پست، زبون.

جملاتی از کاربرد کلمه خوار

سخن دارد به آب زندگی لعل گهر بارش زبان بازی به کاکل می کند مژگان خونخوارش
میدویدم پی خونخواره دل زآن سرانگشت گواهی دیدم
شاهدِ کیفیتِ می، شورِ میخواران بس است رهبرِ تیغِ شهادت رقصِ بسمل شد مرا
مرا کرد از وطن مامون خونخوار به شهر طوس بی‌یار و هوادار
چو مادر بر لبم پستان نهاده ست ز خونخواری عشقم شیر داده ست
از دل بهر نگار شکاری همی کند تا خودش بود بر آن دل زنهار خوار او
و همچنین به نظر می‌رسد گیاه خوارانی صلح طلب بودند.
ز من دل بستدی کردی مرا خوار چنین باشد نگارا شرط یاری
وی در مهر ۱۳۱۲، به عنوان معلم ادبیات عرب در دانشسرای عالی تهران (که اکنون با نام دانشگاه خوارزمی شناخته می‌شود) مشغول به کار شد. و در دوره رضاشاه عمامه را کنار گذاشت در سال ۱۳۱۵، در دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه تهران به مقام استادی رسید و تدریس زبان و ادبیات عرب و فلسفهٔ قدیم به او واگذار شد. فاضل تونی، علاوه بر تدریس در دانشکدهٔ ادبیات، به استادی دانشکدهٔ علوم معقول و منقول نیز گمارده شد. وی تا سال ۱۳۳۴ در دانشگاه تهران به تدریس مشغول بود.
گسسته سلک صحبت دوستانم باز و من زنده بدین خواری نه از راهست یاد دوستان کردن
کار من عاشقی و میخواریست تا که جان در بدن روان دارم
آن که می گفت منم بهر تو غم خوارترین
پای گل از باده تر کنم دماغی نیش جگر خوار خار اگر گذارد