جملاتی از کاربرد کلمه خونخواری
ز خونخواری بر ایشان خون به از می کمان و تیر ایشان هردو از نی
نرگس خون ریز یار از بس که بی پرهیز بود ترک خونخواری نکرد و عاقبت بیمار شد
بینم ای ترک عجب خونخواری خود بگو بار منی یا یاری
اگر بی پرده گردد لذت خونخواری عاشق خرابات مغان را باده آشامی نمی ماند
بحر خونخواری است بی ساحل جهان آب و گل کز تریهای فلک دایم بود طوفان در او
پیشهٔ چرخ مردم آزاریست صنعت روزگار خونخواری است
مشتاق جفای یار بهر من و تست خونخواری آن نگار بهر من و تست
یکی ترکان مسعودی به قصد خیل مسعودان نهاده تن به کینکاری و دلداده به خونخواری
ز چشم شرمگین دلبران ایمن مشو صائب که شاهین مشق خونخواری کند در چشم پوشیدن
جهانی به خواب خوشست و من از غم به بیداری خورد هر کس آب خوش دل من به خونخواری