معنی کلمه خربنده در لغت نامه دهخدا
ج ، خربندگان :
یکی سفره پیش پرستندگان
بگسترد بر سان خربندگان.فردوسی.چو خربندگان جامهای گلیم
بپوشید و بارش همه زر و سیم.فردوسی.برآورد خربنده هر گونه رنگ
پرستنده بنشست با می بچنگ.فردوسی.چون نباشد چو خر سرافکنده
تیزخر به ز ریش خربنده.سنائی.احمدبن عبداﷲ خجستانی را پرسیدند: تو مردی خربنده بودی به امیری خراسان چون افتادی ؟ گفت : روزی ببادغیس دیوان حنظله همی خواندم. ( چهارمقاله نظامی عروضی ).
تو چو خر پیش من روان گشته
من چو خربندگان دمادم خر
همه خربندگان خر شده گم
یافت ِ خر خو هند و من گم خر.سوزنی.هست بر من ترا تقدم و هست
چو بخربنده بر تقدم خر.سوزنی.خر بیارای غلام خربنده.سوزنی.اولاً لشکر آل مرتضی که باشند شیرمردان فلیسان باشند... نه مشتی... آهوی طبع هروانی رنگ... چون... خران مزدقان و خربندگان... ( کتاب النقض ص 475 ). یا بمیرم من یا خربنده
یا بود راه مرا پایانی.رشید وطواط. || مالک خر که خادم خر باشد. ( غیاث اللغات ). آنکه در علف دادن و پالان نهادن و بار کردن تعهد خر کند. ( انجمن آرای ناصری ). رایض. خرچران :
هر چیز با قرین خود آرامد
جغدی قرار کرده بویرانی
این است آن مثل که فروماند
خربنده جز بخوان شتربانی.ناصرخسرو.مر خر بد را بطمع کاه و جو آرد
زیرک خربنده زیر بار بخروار.ناصرخسرو.چون خواستی از فراش و خربنده و دربان و دیگر اتباع. ( فارسنامه ابن البلخی ص 31 ). خربندگان او بچراخور استرآباد می آمدند. ( تاریخ طبرستان ابن اسفندیار ).
شتربان درود آنچه خربنده کشت.نظامی.