معنی کلمه خذلان در لغت نامه دهخدا
آنکه بجنگ خدا بشد بجهالت
تیرش در خون زنند از پی خذلان.اسکافی.گریختن ز تو ای شه ملوک را ظفر است
وگرچه پیشرو آن ظفر بود خذلان.فرخی.چون در او خذلان عصیان تو ای شه راه یافت
کاخها شد جای کوف و باغها شد جای خاد.فرخی.تنش گردد شقاوت را فسانه
روانش تیر خذلان را نشانه.( ویس و رامین ).احمد خذلان ایزدی می دید. ( تاریخ بیهقی ). خدای تعالی قوتی به پیغمبران داده است و قوت دیگر بپادشاهان... و هر کس که آنرااز فلک... داند... جای وی در دوزخ بود نعوذ باﷲ من الخذلان. ( تاریخ بیهقی ). و رقوم خذلان بر مخالفان او پیدا گشت. ( تاریخ بیهقی ). و از جمله خذلان ایشان آن بود کی بعد ما کی شهر براز هرقل را زبون و ضعیف کرده بود... در خواب دید کی او را گفتند کی دولت پارسیان متراجع شد باید کی خروج کنی. ( فارسنامه ابن بلخی ).
نیست چاره چو روزگار مرا
آسمانی فتاده خذلانیست.مسعودسعدسلمان.کز خروش فتنه شان او از خذلان آمده.خاقانی.ز خشک آخور خذلان برست خاقانی
که در ریاض محمد چرید گشت رضا.خاقانی.ما بارگه دادیم این رفت ستم بر ما
بر قصر ستمکاران تا خود چه رسد خذلان.خاقانی.نقش طراز خامه توفیق بستنش
مهر بحل نامه خذلان شکستنش.خاقانی.ابوعلی از جفای برادر و تقاعد او از نصرت و سعادت در چنان وقت شکسته دل شد و امارت خذلان و ادبار شناخت. ( ترجمه تاریخ یمینی ). قومی در هاویه کفران و عصیان ولینعمت اسیر خذلان و ادبار ماندند. ( ترجمه تاریخ یمینی ). دست خذلان دامن او بگرفت. ( ترجمه تاریخ یمینی ).