معنی کلمه خدمت در لغت نامه دهخدا
حرمت بیست ساله خدمت من
تو نگهدار، کو نمیدارد.خاقانی.نیست بر مردم صاحبنظر
خدمتی از عهد پسندیده تر.نظامی.خدمتم آخر بوفائی کشد
هم سر این رشته بجایی کشد.نظامی.- امثال :
خدمت خانه با فضه است ( امروز... )؛ تعبیری مستعمل در زبان زنانست و از آن این خواهند که چون پرستار و خادمه غایب است ،من بجای او کارهای خانه انجام کنم و مأخوذ از شبیه وفات حضرت فاطمه است سلام اﷲ علیها که در آن حضرت اوکارهای خانه را یک روز در میان با فضه خادمه بخش وقسمت می فرمود. ( از امثال و حکم دهخدا ).
|| چاکری. زاوری. بندگی. نوکری. فرمانبری :
چنان بخدمت او ازعوار پاک شوند
بدان مثال که سیم نبهره اندر گاه.فرخی.خدمت سلطان بیم است و خطر.فرخی.خدمت سلطان بر دست گرفت.فرخی.کسی کز خدمتت دوری کند هیچ
بر اودشمن شود گردون گردا.عسجدی.خدمت هر یک بشناس. ( تاریخ بیهقی ).
تو پادشاه تن خویشی ای بهوش و ترا
تمیز و خاطر و اندیشه و سخن خدمت.ناصرخسرو.گر تو ز بهر خدمت رفتی به پیش میران
اندر غم قبائی تو از در قفائی.ناصرخسرو.اگر بیهنران خدمت اسلاف را وسیلت سعادت سازند، خلل به کارها راه یابد. ( کلیله و دمنه ).
نکرده ست جمع کس هرگز
میان خدمت سلطان و اختیار.عبدالواسع جبلی.گفت : سلطان را بگوی توقع خدمت از کسی دار که توقع نعمت از تو دارد. ( گلستان سعدی ).
- به خدمت ایستادن ؛ به چاکری قیام کردن.