خدمات
معنی کلمه خدمات در فرهنگ فارسی
معنی کلمه خدمات در فرهنگستان زبان و ادب
جملاتی از کاربرد کلمه خدمات
آن خدمات من دل سوخته مستی او دوش مکافات کرد
و بدان که ظلم و ستم، مذموم، و فاعل آن در دنیا و آخرت معذب و ملوم است و همچنین هر که اعانت کند ظالمی را در ظلمی که می کند، یا راضی به فعل و عمل او باشد، یا سعی در خدمات برآمدن مقاصد او کند، او نیز مثل ظالم است در گناه و عقوبت.
نقلست که نوری با یکی نشسته بود و هر دو زار میگریستند چون آنکس برفت نوری روی به یاران کرد و گفت: دانستید که آن شخص که بود گفتند نه گفت: ابلیس بود حکایت خدمات خود میکرد و افسانه روزگار خود میگفت. و از درد فراق مینالید و چنانکه دیدید میگریست من نیز میگریستم جعفر خلدی گفت: نوری در خلوت مناجات میکرد من گوش داشتم که تا چه میگوید گفت: بار خدایا اهل دوزخ را عذاب کنی جمله آفریده تواند به علم و قدرت و ارادت قدیم و اگر هر آینه دوزخ را از مردم پرخواهی کرد قادری بر آنگه دوزخ از من پرکنی و ایشان را به بهشت ببری جعفر گفت: من متحیر شدم آنگاه به خواب دیدم که یکی بیامدی و گفتی که خدای فرموده است که ابوالحسین را بگوی که ما ترا بدان تعظیم و شفقت بخشیدم.
روانه می کند از چشم درفشان هر دم جواهر خدمات نیازمندانه
عقل و هوش و دل و دین در سرِ زلفت کردم گو بفرمای دگر گر خدماتی دارد
آخر سخن این است که ما بنده و برده و ایجاد کرده شاهنشاه روح العالمین فداه هستیم؛ پدری داشتیم از دستمان رفت، دیگر در دنیا هیچ کس را نداریم مگر همان وجود مبارک شاهنشاه که خدای تعالی تا زمان ابد در پناه خود محفوظ بدارد. اگر رأی همایون شاهنشاهی متوجه تربیت ما قرار گیرد بعد از فضل خدا پادشاهان روم و فرنگ و هند هم تمکین بی وجودی قلیل ما خواهند کرد و اگر قابل ندانند و بی ماحصل دانند باز تا زنده ایم از دعاگوئی معزول نخواهیم بود و همین خدمت را بهترین خدمات میدانیم. والسلام
بدان که از خدمات رهی گرانبارست نسیم باد صبا چون که ناتوان آید
بالجمله از رنج دلنگرانی پالوده شدم و به نشاط سلامت و انبساط حضرت و بستگان از خستگی آسوده بر کامرانی سپاس نهادم، و پاک یزدان را به نوید این شادمانی سجده و سپاس، اگر شطری به خط شریف مشعر بر حقایق احوال در رسد و جان اندوه کش را به کلی از گرد ملال پاک و پرداخته سازد، کار شادی تمام است و روزگار آزادی به کام. خدمات را نیز فرمایش که موجب آسایش دیگر خواهد بود. نور چشمی آقا علی نقی را به جان آرزومندم و از وی به وصول نامه دست نگار که عیار مشق و خط معلوم آید خرم و خرسند.
منتها خواهش من از سرکار شما همین خواهد بود که زشت و زیبا و مصلح و مفسد را از هم امتیاز دهید. و مظلوم را مهما امکن مغلوب ظالم نخواهید، دیگر تمنا و خواهشی نیست. در همه کاری رعایت انصاف و درایت شرط است. آن پسرها و کسان مرا دیدی. این را می بینی مرا هم دیده انگار. همین نوشته ترجمان سرایرضمیر من است، ما با شما خیلی درست راه خواهیم رفت، آن خواهش های پر و پوچ که از مردم دیدی و شنیدی درما نیست. بنده دوستانیم خاصه مثل شما دوست. حرف همین بود که معروض افتاد. هر طور با اسمعیل برآئید من در بیعت آن خواهم زیست. طوری باشدکه برآن مردم بیچاره که دیدی، در اختیار شما بد نگذرد. خدا و خداوند را هر دو باید داشت. خدمات را زود مرقوم فرمائید.