معنی کلمه خارا در لغت نامه دهخدا
پس آنگه که خواهی تواش بشکنی
چنان کن که بر سنگ خارا زنی.ابوشکور.آن کو زسنگ خارا آهن برون کشد
نسکی ز کف تو نتواند برون کشید.منجیک.چو در هنگ رفتم بجست او زجای
همان سنگ خارا گرفتش دو پای.فردوسی.فرامرز نشگفت اگر سرکش است
که پولاد را دل پر از آتش است
چو آورد با سنگ خارا کند
ز دل راز خویش آشکارا کند.فردوسی.ز جوش سواران و بانگ تبر
همی سنگ خارا برآورد پر.فردوسی.ز آواز اسبان و زخم تبر
همه کوه خارا فرو برد سر.فردوسی.بیاراست آخر بسنگ اندرون
زپولاد و میخ وز خارا ستون.فردوسی.هر آنگه که خشم آورد بخت شوم
شود سنگ خارا بکردار موم.فردوسی.یکی رزم سازم در این برز کوه
که گردد همه کوه خارا ستوه فردوسی.گذشتند بر کوه خارا برنج
وزوخیره شد مرد باریک سنج.فردوسی.بکوشش نروید ز خارا گیا.فردوسی.نگردد چو یاقوت خارای احمر
نه سنگ سیه چون عقیق یمانی.فرخی.بر امید آنکه صاحب بر نهد روزی بسر
زر سرخ اندر دل خارا همی گوهر شود.فرخی.ای خداوندی که بوی کیمیای خلق تو
کوه خارا را همی چون عنبر سارا کند.منوچهری.ز دندان همیریخت آتش بجنگ
ز خارا همی کرد سوهان بچنگ.اسدی.باران بصبر پست کند گر چه
نرم است روی آن که خارا را.ناصرخسرو.و صفه این سرای آن است که در پایان کوه دکه ای ساخته است از سنگ خارا سیاه رنگ. ( فارسنامه ابن بلخی ص 126 ).
که ز تأثیر چشمه خورشید
سنگ خارا بکوه زر گردد.عبدالواسعجبلی.شبیخون قهر تو کُه برندارد
که از سهم و بیم تو خاراشود خون.سوزنی.باده خور چون لاله گل زانکه اندر کوه و دشت
لاله می روید ز خارا گل همی زاید ز خار.انوری.چندان گریسته دل خارا بسوگ تو