معنی کلمه خاتون در لغت نامه دهخدا
باده دهنده بتی بدیع ز خوبان
بچه خاتون ترک و بچه خاقان.رودکی ( از تاریخ سیستان ص 319 ).به تیغ طرّه ببرد ز پیچه خاتون
بگرز پست کند تاج بر سر چیپال.منجیک.بگفتند چیزی که بایست گفت
ز فرزند خاتون که بد در نهفت.فردوسی.بدانست بینادل پاک زاد
که دورند خاقان و خاتون ز داد.فردوسی.بدو گفت خاتون که با رای تو
نگیرد کس اندر جهان جای تو.فردوسی.چو بشنید خاقان دلش گشت خوش
بخندید خاتون خورشید فش.فردوسی.بشد پیش خاتون دوان کدخدای
که دانا پزشکی نو آمد بجای.فردوسی.چو امید خاقان بدو تیره گشت
به بیچارگی سوی خاتون گذشت.فردوسی.نگر تا کدام است با شرم و داد
ز مادر که دارد ز خاتون نژاد.فردوسی.بدو گفت خاتون که ای مرد پیر
نگوئی همی یک سخن دلپذیر.فردوسی.یکی چون خیمه خاقان ، دوم چون خرگه خاتون
سیم چون حجره قیصر، چهارم قبه کسری.منوچهری.شمشاد برنگ زلفک خاتون شد
گلنار برنگ توزی وپرنون شد
وز سبزه زمین برنگ بوقلمون شد.منوچهری.و بیغو دیگر راه به سیستان آمد اندر ماه ربیعالاخر و امیر بانصر بخراسان شدو خاتون را بزنی کرد. ( تاریخ سیستان ص 368 ). و نسخه ٔتذکره هدیه ها چه هدیه هائی که اول روز... مر خان راو پسرش بغراتکین و خاتونان و عروسان... را. ( تاریخ بیهقی ص 217 ). و این طغرل غلامی بود که از میان دو هزار غلام چنو بیرون نیاید.. و وی را از ترکستان ارسلان خاتون فرستاده بود. ( تاریخ بیهقی ص 253 ). و دیگر خاتون دختر ارسلان خان چنانکه نامزد امیر مودود بود و در راه گذشته شد. ( تاریخ بیهقی ص 537 ).