معنی کلمه حل در لغت نامه دهخدا
حل. [ ح َل ل ] ( ع اِ ) روغن کنجد. ( منتهی الارب ) ( غیاث ) ( آنندراج ).به لغت حجاز سمسم غیرمقشر و به اصطلاح اکسیریان زیبق را نامند. ( تحفه ). || ( مص ) دویدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( غیاث ) ( آنندراج ). || گشادن گره. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( غیاث ). گشودن گره. گشادن. ( غیاث ). گشودن و ضد آن عقده است که بستن باشد. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). و با لفظ شدن و کردن مستعمل و به معنی آسان مَجاز است. ( آنندراج ): حل مشکل. حل معما. حل عقد. حل مسائل :
ز فعل شخص حال شخص می دان
بتو شد حل این اسرار پنهان.ناصرخسرو.مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش
کو بتأیید نظر حل معما میکرد.حافظ.- راه حل ؛ وسیله و طریقه وراهی برای گشودن امری معضل.
|| گداخته شدن. ( منتهی الارب ). گداخته گردیدن. ( غیاث ). || فرودآمدن در جای. ( منتهی الارب ) ( غیاث ) ( اقرب الموارد ) ( دهار ). حلول و حلل. ( منتهی الارب ). ساکن شدن در و به این معنی بصورت مجهول استعمال شود. || حلال شدن. ( غیاث ) ( آنندراج ). || ( اصطلاح ادب ) حل عبارت از آن است که نویسنده ای ابیات شعر را که دارای معنایی است از قید قافیه بگشاید و آنها را در عبارات نثر درآورد.
- حل کردن ؛ آب کردن : حل کردن چیزی چون قند مثلاً در آب ؛ آب کردن آن. تنگ ساختن چیزی. ( کشاف اصطلاحات الفنون ).
حل. [ ح ِل ل ] ( ع ص ، اِ ) آنچه بیرون حرم است. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( غیاث ) ( آنندراج ).
- اشهر حل ؛ مقابل ِ اشهر حرم. ماههای حلال. مقابل ِ ماههای حرام.
|| مرد بیرون آمده از احرام. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( غیاث ) ( آنندراج ). آنکه از حرم بیرون آید. ( مهذب الاسماء ). || حلال. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ترجمان عادل ). نقیض حرام. ( منتهی الارب ) ( غیاث ). جواز. سوغ. روایی. ( نصاب ). روا. بحل :
کس را بقصاص من مگیرید
کز من بحل است قاتل من.سعدی.|| نشانه. ( منتهی الارب ) ( غیاث ). هدف. || فرودآمده. ( ترجمان عادل ). || گشایش سوگند بکفاره و استثناء. ( منتهی الارب ) ( غیاث ): گویند: یا حالف اذکر حلا. ( منتهی الارب ). || وقت احلال یعنی وقت بیرون شدن از احرام. گویند: فعله فی حله و حرمه ؛ ای وقت احلاله و احرامه. ( منتهی الارب ). || ( مص ) بیرون آمدن از احرام. ( غیاث ). || حلال شدن. ( منتهی الارب ) ( غیاث ) ( دهار ) ( تاج المصادر بیهقی ).