معنی کلمه حدیث در لغت نامه دهخدا
ای دل من زو بهر حدیث میازار
کآن بت فرهخته نیست هست نوآموز.دقیقی ( از فرهنگ اسدی چ پاول هورن ).حدیث فرستادگان در نهان
بگفتند با شهریار جهان.فردوسی.سیاوش ز گفتارشان شاد گشت
حدیث فرستادگان باد گشت.فردوسی.دلت را به تیمار چندین مبند
بس ایمن مشو بر سپهر بلند...
تو بی جان شوی او بماند دراز
حدیثی دراز است چندین میاز.فردوسی.ای دوست به یک سخن ز من بگریزی
خوی تو نبد بهرحدیثی تیزی
بد گشتی از آنکه با بدان آمیزی
با دیگ بمنشین که سیه برخیزی.فرخی.عنایتی است به کار تو شاه مشرق را
چنانکه ایزد را در حدیث پیغمبر.فرخی.بنزدیک احمدبن اسماعیل نامه نبشت اندر حدیث او. ( تاریخ سیستان ).و دل موفق [ باﷲ ] به حدیث شام و مصر مشغول گشته بود. ( تاریخ سیستان ). و اندر خزینه مال نماند از زر و سیم که همه بکار برده و داده شد و دست فراکردند اندراوانی فروختن و زرینه و سیمینه درم و دینار زدن و بکار بردن ، اندر حدیث مطبخ و بناها ساختن. ( تاریخ سیستان ). و حدیث سیستان با امیر تاریخ قرار گرفت و لشکرترکمان همه بازگشت. ( تاریخ سیستان ). علی بن لیث پشیمان همی بود و چیزها همی گفت اندر حدیث عمرو [ ابن لیث ] عمرو بشنید و علی را بند برنهاد. ( تاریخ سیستان ). چون خبر تقصیر کردن محمدبن اللیث شنید اندر حدیث مال فرستادن.... ( تاریخ سیستان ). چنان شنودم که دو سه ماه این حدیث از وی نهان داشتند. ( تاریخ بیهقی ). این حدیث فاش شد و همگان ویرا بسیار ملامت کردند. ( تاریخ بیهقی ). وزیر گفت سلطان امروز خلوتی کرد و در هر باب سخن رفت و مهم تر از آن حدیث هندوستان است. ( تاریخ بیهقی ص 269 ). و این حدیث را در دل پادشاه ، شیرین کردند. ( تاریخ بیهقی ص 258 ). و این حدیث عبدوس به کس خود به غازی رسانید. ( تاریخ بیهقی ص 234 ). گفت امشب این حدیث را پوشیده باید داشت تا فردا که خواجه بیاید.( تاریخ بیهقی ص 325 ). این حدیث در تاریخ یمینی بیاورده ام. ( تاریخ بیهقی ). از این مرد بسیار عذر خواست [ ابوالقاسم پسر حصیری ] و التماس کرد تا از این حدیث [ زده شدن او ] با خداوندش [ احمد حسن ] نگوید. ( تاریخ بیهقی ص 157 ). چنان شنودم که دو سه ماه از او [ ازمادر حسنک ] این حدیث [ کشته شدن پسرش ] پنهان داشتند. ( تاریخ بیهقی ص 186 ). آنجا او را با خواجه پدرم رحمةاﷲ علیه صحبت و دوستی افتاد وزین حدیث بسیار گوید... ( تاریخ بیهقی ص 242 ). پس در حدیث وزارت به پیغام با وی سخن رفت البته تن درنداد [ خواجه احمد حسن ]. ( تاریخ بیهقی ص 145 ). هرچه از وی می پرسیدند از حدیث غلامان این روز، که تدبیر چیست... جواب میداد که ارتکین داند. ( تاریخ بیهقی ص 634 ). بونصر مستخرج را و دیگرقوم را گفت یک ساعت این حدیث در توقف دارید. ( تاریخ بیهقی ص 368 ). امیر را مقرر گشت حدیث مال و سخت متغیر گشت بر بوسهل و سوری ، و والی حرس و محتاج را بخواند. ( تاریخ بیهقی ص 444 ). کدخدای علی تکین و علی تکین این حدیث را غنیمت شمردند. ( تاریخ بیهقی ص 355 ). اگر بهانه آرد و آن حدیث قاید منجوق در دل وی مانده است ، این حدیث طی باید کرد که بی حشمت وی علی تکین رابر نتوان انداخت. ( تاریخ بیهقی ص 343 ). خوارزمشاه تن در این حدیث نداد. ( تاریخ بیهقی ص 684 ). چون به غزنین رسید چنان نمود که حدیث خطبه بدو راست خواهد شد. ( تاریخ بیهقی ص 685 ). گفتم این حدیث را فراموش کن. ( تاریخ بیهقی ص 685 ). گفت حدیث بوسهل تمام شد. ( تاریخ بیهقی ص 331 ). این حدیث را اندر این باب خواهی بفرمان ما و خواهی از دست خویش... فرونشانی. ( تاریخ بیهقی ص 162 ). اگر امیر [ البتکین ] در این جنگ با ما مساعدت کند... چون کارها بمراد گردد ولایتی سخت بانام که براین جانب است بنام فرزندی ازآن ِ او کرده آید و ناصحان وی بازنمودند که غور و غایت این حدیث بزرگ است و علی تکین به این یک ناحیت بازنایستد. ( تاریخ بیهقی ).چون ایشان را [ قوم را ]... دید [ امیر محمد ] خدای را سپاس داری کرد و حدیث سوزیان فراموش کرد. ( تاریخ بیهقی ). جواب نامه ها بر این جمله داد [ آلتونتاش ] که حدیث خانان ترکستان از فرایض است... اما حدیث خواجه احمد بنده را با چنین سخنان کاری نیست. ( تاریخ بیهقی ). امیر بسیار تکلف کرده بود هم بمعنی خوان نهادن و هم بحدیث لشکر که لشکر در هم افتاده بودند. ( تاریخ بیهقی ص 567 ). اگر پس از این در پیش من جز در حدیث عرض سخن گوئی ، گویم گردنت بزنند. ( تاریخ بیهقی ص 326 ). پس از آنکه این تاریخ آغاز کرده بودم... و به حدیث ملک محمد سخن میگفتم... ( تاریخ بیهقی ). در حدیث مادر و ولادت وی و امیر محمود سخنان گفتندی. ( تاریخ بیهقی ص 308 ). این حدیث را پوشیده دارد. ( تاریخ بیهقی ). طاهر بدین حدیث سخت شادمان شد. ( تاریخ بیهقی ). باید که این حدیث را پوشیده داری. ( تاریخ بیهقی ). طاهر بدین حدیث [ امر ولایت عهد دادن مأمون به رضا ( ع ) ] سخت شادمانه شد که میلی داشت به علویان. ( تاریخ بیهقی ص 136 ). پس او را [ اریارق ] به غور فرستادند نزدیک بوالحسن خلف ، تا به جانبی بازداشتش و حدیث وی به پایان آمد. ( تاریخ بیهقی ص 228 ).