حجل

معنی کلمه حجل در لغت نامه دهخدا

حجل. [ ح َ ] ( ع مص ) جهجهان رفتن زاغ. برجستن و رفتن به یک پای. ( منتهی الارب ). || حجل المقید؛ بلند کردن پای را و درنگی نمودن در رفتن آن قید کرده شده. ( ناظم الاطباء ). بدیر نهادن پای برداشته را در رفتن. ( از منتهی الارب ). || حجل کودک ؛ خرامیدن او؛ مَرَّ فلان یحجل فی مشیته ، گذشت بخرامیدن. || حجل بینه حجلا ( مجهولاً )؛ حایل شد میان وی. ( منتهی الارب ). || لی لی کردن. نوعی بازی. دبی حجل ؛ نوعی بازی است مر عربان را. ( تاج العروس ). || ( ع اِ ) بندو پای بند. ( ناظم الاطباء ). بند که بر پای نهند. پاورنجن. خلخال. حجل. ج ، احجال و حجول. ( منتهی الارب ).
حجل. [ ح ِ ] ( ع اِ ) سپیدی. ج ، احجال. ( منتهی الارب ). || بندی که بر پای نهند.پابرنجن. ( منتهی الارب ). بند. پای بند که بر پا می نهند. خلخال. ( ناظم الاطباء ). پاورنجن. حَجل. ج ، حجول.
حجل. [ ح ِ ج ِ / ح ِ ج ِل ل ] ( ع اِ ) بند. پای بند که بر پای نهند. ( ناظم الاطباء ). پای برنجن. خلخال. ( منتهی الارب ). ج ، احجال و حجول.
حجل. [ ح َ ج َ ] ( ع اِ ) کبک نر. ( منتهی الارب ). قبج ذکر. حجلی. حجلان مرغی است خاکی رنگ که به سرخی زند. بیش از پریدن راه رود. بقدر کبوتر و مانند قطا است. منقار و سر و پای آن سرخ است. گوشت آن خوش خوراک و سریع الهضم است. چون صاحب یرقان دماغ آنرا با خمر بیاشامد وی را سود دهد، و نیم مثقال از کبد او را که گرماگرم ببلعند صرع را سودمند بود. و اکتحال زهره حجل برای تیرگی چشم سودمند است. گوشت آن بفالج و لقوه و سردی معده و کبد سود دهد و بلغم بیرون کند. بصاق او ثآلیل ( اژخ ها و زگیلها ) را بزداید. کباب شده آن درد سینه رفع کند. تخم آن آواز را صاف کند و سرفه ببرد و خوردن خام آن فربهی آرد. محرورین را حکه آرد و مصلح آن سکنجبین است. رجوع به تذکره ضریر انطاکی و مفردات ابن بیطار شود. و به هندی آنرا چکور گویند. ( آنندراج ). قلقشندی گوید: دو نوع است تهامی سفیدپای و نجدی سرخ پای. و عامه آواز او راچنین تعبیر کنند: «طاب دقیق السبل » و از توحیدی نقل کند که ده سال عمر میکند. ( از صبح الاعشی ج 2 ص 72 ).
حجل. [ ح َ ج َ ] ( ع اِ ) ج ِ حجلة. [ ح َ ج َ ل َ ].
حجل. [ ح ُج َ ] ( ع اِ ) ج ِ حِجلَة. ( غیاث اللغات ، از لطائف ).
حجل. [ ح َ ج َ ] ( اِخ ) بنده ای است مر بنی مازن را. ( منتهی الارب ). شاعری مولی بنی مازن.

معنی کلمه حجل در فرهنگ معین

(حَ جَ ) [ ع . ] (اِ. ) کبک . کبک نر.

معنی کلمه حجل در فرهنگ فارسی

( اسم ) کبک کبک نر ( منتهی الارب ) .
ابن فضله شاعری است

معنی کلمه حجل در ویکی واژه

کبک. کبک نر.

جملاتی از کاربرد کلمه حجل

دلت مخزن و، عقد نظمت گهر؛ دلت حجله و، فکر بکرت عروس!
وقتی عروس را بر اسب سوار می‌کنند که به سوی خانهٔ داماد یا حجله ببرند پسرکی پشت سر عروس بر ترک اسب او می‌نشانند به این امید و عقیده که فرزند اول آن‌ها پسر باشد. زیرا آن‌ها معتقدند که پسر موجب روشنی اجاق پدر و زنده ماندن نام مادر است.
گوئی ز ته بستر آن حجله نشین تا ناف پر است از نافهٔ‌چین
ندید کام در این حجله هرکه شد داماد مجو درستی عهد از جهان سست نهاد
چه احتیاج به امداد حس چو روی نمود عروس معنی بیرون ز حجله صورم
بست بر گلستان ز گل حجله وز شکوفه درخت را آذین
گوهفته ای از شاهد گل حجله تهی باش تا بلبل شیراز در این باغ در آید
چون عروس حجلهٔ فیروزه گون مهد زرّین بست بر پشت هیون
ای مرا چهر و لبت باغ سرور و لب حوض وی کنار و دهنت حجله و سور و لب حوض
باز این منم‌که حجله‌نشینان فکر من چون روی نوعروسان پُر زیب و زیورست
شیر بیشه من، می‌خواهم که در آغوش تو به حجله بروم
نو داماد، می‌خواهم که در آغوش تو به حجله بروم
عروس را باید قبل از غروب آفتاب همراه نور و روشنی به حجله ببرند. داماد در حالیکه یک عدد نارنج یا پرتقال یا سیب سرخ در دست دارد به استقبال عروس می‌آید. دستی به پیشانی اسب عروس می‌کشد. نارنج را به سینهٔ عروس می‌زند و با سرعت به سوی حجله می‌رود. کَسان عروس به صورت شوخی – جدی او را دنبال می‌کنند و اگر به او برسند با ترکه‌ای که در دست دارند او را ملایم می‌زنند وقتی داماد به حجله رسید در امان است و منتظر عروس می‌ماند.
از حجلهٔ عرش بر پریدی هفتاد حجاب را دریدی