معنی کلمه یرقان در لغت نامه دهخدا
یک نیمه رخش زرد و دگر نیمه رخش سرخ
این را هیجان دم و آن را یرقان است.منوچهری.از ناصیه کاهربا گرچه طبیعی است
سعی تو فروشوید رنگ یرقان را.انوری.چشم نرگس به دشمنت نگریست
گشت مأخوذ علت یرقان.مسعودسعد.ور به بد بنگرد بر او گردد
چشم او چشم نرگس از یرقان.مسعودسعد.در یرقان چو نرگسی در خفقان چو لاله ای
نرگس چاک جامه ای لاله خاک بستری.خاقانی.گر چو نرگس یرقان دارم باز
گل خندان شوم ان شأاﷲ.خاقانی.تا که ترنج را خزان شکل جذام داده بر
در یرقان شده ست رز همچو ترنج زا صفری.خاقانی.آخشیجان ز کفش چشم خوش نرگس را
یرقان برده و کحل بصر آمیخته اند.خاقانی.زرد می شد به لون ، برگ خزان
تا ز حیرت فتاد در یرقان.بسحاق اطعمه.و رجوع به ارقان شود.
- یرقان زدن ؛ مرض یرقان گرفتن. از یرقان زرد گشتن :
زرد است چشم نرگس یرقان زده ست گویی
زین هولهای منکرزین رطلهای هایل.کمال اسماعیل ( از آنندراج ).- یرقان سیاه ؛ قسمی از یرقان است که رنگ روی زرد شود و سپس به سیاهی گراید. ( یادداشت مؤلف ).
- یرقان طحالی ؛ قسمی یرقان که از بیماری طحال افتد. ( یادداشت مؤلف ).