معنی کلمه حافظ در لغت نامه دهخدا
وز کید جهان حافظ تو باد جهاندار.منوچهری.شاه جهان بوسعید ابن یمین دول
حافظ خلق خدا ناصر دین امم [ کذا ].منوچهری.لعظمک فی النفوس تبیت ترعی
بحفاظ و حراس ثقات.( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 92 1 ).ناصر دین اﷲ الحافظ لعباد اﷲ. ( تاریخ بیهقی ص 298 ). ناصر دین اﷲ و حافظ بلاد اﷲ المنتقم من اعداء اﷲ ابوسعید مسعود. ( تاریخ بیهقی ص 377 ).
خاقانی است خاک درت حافظش تو باش
زین مشت آتشی که ندارند رای خاک.خاقانی.مداخل و مخارج آن نواحی بمردان و حافظان هشیار سپرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). || آنکه کلام خدای از بر دارد. آنکه قرآن را بتمامه یا قسمت عمده آنرا از بر دارد. آنکه تمامی قرآن از بر دارد و گاهی با قراآت سبعة. ج ، حُفّاظ :
حافظم در مجلسی دُردی کشم در محفلی
بنگر این شوخی که چون با خلق صنعت میکنم.حافظ. || آنکه کتابی و یا مطلبی فراگیرد و حفظ کند. || یادگیر. یادگیرنده. || راه هویدا و راست. ( منتهی الارب ). || مطرب و قوّال. ( غیاث ) :
سازدرآغوش هر سو مطربان زهره سوز
نشتر مضراب هر یک با رگ جانی قرین
حبذا حفاظ خوش الحان که مرغ لهجه شان
در دل بلبل فشارد ناخن صوت حزین.طالب آملی.|| مردی حافظالعین ؛ مرد بیدار که خواب بر وی غلبه نکند. ( منتهی الارب ). || در اصطلاح درایة بمعنی متقن است. و از ظاهر بعض گفته های علمای عامه ، حافظ مترادف محدّث است و برخی دیگر گفته اند که حافظ کسی را گویند که عارف بحدیث بوده و متقن باشد و بعضی گفته اند: حافظ کسی است که به اکثر مشایخ هر طبقه از احادیث عالم و دانا باشد بطوری که آنچه را که از هر طبقه ازایشان می شناسد بیشتر از کسانی باشند که عارف به اوضاع و احوالشان نمی باشد. در اصطلاح مسلمانان به یکی ازدو معنی اطلاق میگردد اول کسی که قرآن از بر داشته باشد دوم کسی که صدهزار حدیث از بر داشته باشد. ( نامه دانشوران ، در ترجمه احوال حافظ ابرو ). || سمعانی گوید: در بغداد حافظ به کسی گویند که جامه های مردم در جامه دان حمام نگاه دارد. ( انساب سمعانی ص 150 ب ). جامه دار. سمعانی گوید: لقب عده ای از ائمه است که حدیث را میشناخته اند و مدافع و حافظ حدیث بوده اند. از استاد خود ابوالقاسم اسماعیل بن محمدبن فضل که در اصفهان سمت حافظی داشت ، شنیدم که میگفت به اصفهان با ابوزکریا یحیی بن ابی عمروبن منذة و ابوعبداﷲ محمدبن عبدالواحد الدقاق ، حدیثی از شیخی شنیدیم ، پس من نام ابوزکریا یحیی را با لقب «الشیخ الامام الحافظ» نوشتم ، و چون جدا شدیم دقاق بمن گفت : شرم نکردی ؟ چگونه برای یحیی بن منذة لقب «حافظ» نویسی ؟ او چه حدیثی از بر دارد؟ گفتم : ای شیخ محمد اگر میگوئی «حافظ» را فقط برای کسی نویسند که تمام احادیث پیغامبر بداند پس نبایستی برای کسی این عنوان نویسند، و اگر برای کسی که بعض از احادیث داند و بعضی نداند حافظ گفتن رواباشد، پس من و یحیی و تو و همه در آن برابریم ، پس دقاق ساکت شد. ( انساب سمعانی ص 150 الف و ب ). || ( اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی. ( مهذب الاسماء ).