حازم. [ زِ ] ( اِخ ) سدوسی مکنی به ابی دیم. مؤلف تاریخ بخارا او را در شمار قضاة خراسان آورده گوید: و دیگر ابودیم حازم سدوسی که وی را از خلیفه فرمان قضا رسید. ( تاریخ بخارا ص 2 ). حازم. [ زِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از حَزم. بااحتیاط. محتاط دوراندیش. مآل بین. مآل اندیش. آخربین. پیش بین. استوارکار. هشیار در کار. حزم گیرنده. ( مهذب الاسماء ). هوشیار. حزیم. دانا. ( غیاث ). عاقل : پادشاه عاقل حازم باید که در حال خشم از مردم آن ستاند که در حال رضا بتدارک آن قیام تواند نمود. ( ترجمه تاریخ یمینی ). هر که در تونست او چون خادم است مر ورا کوصابر است و حازم است.مولوی.حازمی باید که ره تا ده برد حزم نبود طمع طاعون آورد.مولوی.|| عازم. مصمم . منجز : مردم دو گروهند: حازم و عاجز. ( کلیله و دمنه ). آورده اند که در آبگیری... سه ماهی بودند دو حازم و یکی عاجز. ( کلیله و دمنه ). || معقود. معقودة. ج ، حَزَمَة و حُزَماء. حازم. [ زِ ] ( اِخ ) حصار و قلعه ای است از مضافات حلب که هلاکو آن را بتصرف درآورد. صاحب حبیب السیر گوید:«و ایلخان چون از مهم حلب فارغ گشت کمند همت بر کنگره تسخیر حصار حازم که از مضافات آن ولایت بود انداخت و آغاز محاصره و محاربه کرده کار ساکنان آن مکان باضطرار انجامید و پیغام فرستادند که اگر فخرالدین ساقی بدین جا آمده سوگند خورد که لشکریان متعرض مال و جان ما نخواهند شد بیرون آمده و قلعه را تسلیم مینمائیم و فخرالدین ساقی شخصی بود که به آن مردم سابقه معرفتی داشت و در آن ایام بملازمت هلاکوخان قیام مینمود و فخرالدین بعد از وصول پیغام بموجب فرموده ایلخان بقلعه رفته و عهد و پیمان در میان آورده آن طائفه نادان پایان آمدند و هلاکوخان فرمان داد که مجموع ایشان را حتی اطفال شیرخواره و کودکان گهواره بقتل آوردند و هیچکس از آن جماعت نجات نیافت مگر ارمنی زرگر که در آن فن ماهر بود آنگاه ایلخان فخرالدین ساقی را حاکم حلب ساخته توکل بخشی به شحنگی آن ولایت منصوب شد. ( حبیب السیر جزو 1 ج 3 ص 34 ). حازم. [ زِ ] ( اِخ ) محدث است. رجوع به سیرة عمربن عبدالعزیز ص 147 و 201 و 269 شود. حازم. [ زِ ] ( اِخ ) صحابی است. ( منتهی الارب ). حازم. [ زَ ] ( اِخ ) ابن ابراهیم بجلی کوفی. شیخ طوسی در رجال خود وی را در عداد اصحاب صادق ( ع ) آورده گوید وی ساکن بصره بود. و از او روایت داریم. ( تنقیح المقال ج 1 ص 249 ).
معنی کلمه حازم در فرهنگ معین
(زِ ) [ ع . ] (اِفا. ) دوراندیش ، هوشیار.
معنی کلمه حازم در فرهنگ عمید
بااحتیاط، محتاط.
معنی کلمه حازم در فرهنگ فارسی
مردداناوهوشیاردرکار، دوراندیش، استحکام ( اسم ) دور اندیش هوشیار با حزم . جمع : احزام حزمه ابن حاتم مکنی بابی حاتم تابعی است
عبد الملک مروان خلیفه روزگار بود و بو حازم امام زاهد وقت بود. از وی پرسید که: یا حازم فردا حال و کار ما چون خواهد بود؟ گفت: اگر قرآن میخوانی، قرآن ترا جواب میگوید. گفت: کجا میگوید؟ گفت: فَأَمَّا مَنْ طَغی وَ آثَرَ الْحَیاةَ الدُّنْیا فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوی وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَوی فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوی بدانکه در دنیا هر نفسی را آتشی است که آن را آتش شهوت گویند، و در عقبی آتشی است که آن را آتش عقوبت گویند. هر که امروز بآتش شهوت سوخته گردد، فردا بآتش عقوبت رسد لا محاله، و هر که امروز بآب ریاضت و مجاهدت آتش شهوت را بنشاند، فردا بآب رحمت و نور معرفت آتش عقوبت را بنشاند تا بغایتی که از نور معرفت مؤمن بفریاد آید گوید: «جز یا مؤمن فقد اطفأ نورک لهبی». همچنین در دنیا در دل هر مؤمن بهشتی است که آن را بهشت عرفان گویند و در عقبی بهشتی است که آن را بهشت رضوان گویند. هر که امروز در دنیا بهشت عرفان بطاعت و عبادت و جهد و عبودیّت آراسته دارد، فردا به بهشت رضوان رسد. اینست که ربّ العالمین گفت: فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوی بنده مؤمن در آن منازل با رفعت و آن مساکن با سعت میان غرف و طرف بر تخت بخت تکیه زده، تاج مرصّع بجواهر عنایت بر سر نهاده، غلمان مخلّدون ولدان چون درّ مکنون سماطین بر کشیده، ساقیان با جام رحیق و تسنیم و ماء معین و شیر و می و انگبین پیش آمده و این وعده کرامت و عین لطافت نقد گشته که: «اعددت لعبادی الصّالحین ما لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر علی قلب بشر»
و یکی ابوحازم را گفت، «چه کنم که دنیا را دوست دارم تا دوستی آن از من بشود؟» گفت، «هرچه به دست آری از حلال به دست آر و به حلال خرج کن که دوستی وی تو را زیان ندارد». و این به حقیقت از آن گفته اند که دانسته اند که چون چنین کند خود دنیا بر وی منغص شود و اندر دل وی ناخوش شود. یحیی بن معاذ گوید، «دنیا دکان شیطان است. از دکان وی هیچ برمگیر اگر چه اندر تو آویزد». فضیل همی گوید، «اگر دنیا از زر بودی و فانی و آخرت از سفال بودی و باقی، واجب بودی بر عاقل که سفال باقی دوست تر داشتی از زر فانی. فکیف چون سفال فانی دنیاست و زر باقی آخرت؟»
بزرگی گفته است از مشایخ که به نزدیک بوحازم درآمدم. وی را یافتم خفته. زمانی صبر کردم تا بیدار شد. گفت: در این ساعت پیغامبر را بخواب دیدم صلی الله علیه و سلم که مرا به تو پیغام داد و گفت: حق مادر نگاه داشتن تو را بسی بهتر از حج کردن. بازگرد و رضای او طلب کن.
و سلیمان بن عبدالملک خلیفه بود. چون به مدینه رسید، بوحازم را که از بزرگان علما بود بخواند و با وی گفت، «چه سبب است که ما مرگ را کاره ایم؟» گفت، «ازآن که دنیا آبادان کردید و آخرت خراب. و هرکه را از آبادانی به ویرانی بند به رنج باشد». بگفت، «حال خلق چون خواهد بود پیش خدای تعالی شوند؟» گفت، «نیکوکار چون کسی بود که از سفر بازآید به نزدیک عزیزان خویش رسد، اما بدکار چون بند گریخته باشد که او را بگیرند و به قهر پیش خداوند برند». گفت، «کاشکی بدانستمی که حال من چون خواهد بود؟» گفت، «خود را بر قرآن عرضه کن تا بدانی که در قرآن می گوید ان الابرار لفی نعیم و ان الفجار لفی جحیم». گفت، «پس رحمت خدای کجا شود؟» گفت، «ان رحمه الله قریب من المحسنین. نزدیک بود به نیکوکاران.»
حازمی باید که ره تا ده برد حزم نبود طمع طاعون آورد
و عن قیس بن حازم قال: صلّیت خلف ابن عباس بالبصرة فقرأ فی اوّل رکعة بالحمد و اوّل آیة من البقرة ثمّ قام فی الثّانیة فقرأ بالحمد و الآیة الثّانیة من البقرة ثمّ رکع فلمّا انصرف اقبل علینا فقال: انّ اللَّه تعالی یقول: فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنْهُ. و عن انس بن مالک انّه سمع رسول اللَّه (ص) یقول: «من قرأ خمسین آیة فی یوم او فی لیلة لم یکتب من الغافلین و من قرأ مائة آیة کتب من القانتین. و من قرأ ماتی آیة لم یحاجّه القرآن یوم القیامة. و من قرأ خمسمائة آیة کتب له قنطار من الاجر».
بهم این هر دو ملزومند و لازم عمل بر هر دو دارد مرد حازم
همگان وقت بلاها بستایند خدا را تو شب و روز مهیا چو فلک جازم و حازم
اما ایشان که آیت بر عموم راندند: قومی گفتند که منسوخ است، چون ابن مسعود و ابو هریره و عایشه و روایت سعید بن جبیر از ابن عباس و عطا و قتاده و کلبی، و جماعتی گفتند که آیت محکم است نه منسوخ، چون حسن و ربیع و قیس بن ابی حازم و روایت ضحاک از ابن عباس. اما ایشان که منسوخ گفتند میگویند آن روز که این آیت فرو آمد وَ إِنْ تُبْدُوا ما فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ جماعتی از یاران چون ابو بکر و عمر و عبد الرحمن عوف و معاذ جبل، و قومی از انصار بر رسول خدا آمدند گفتند یا رسول اللَّه کلفنا من العمل ما لا نطیق ان احدنا لیحدّث نفسه بما لا یحب ان یثبت فی قلبه فنحن نحاسب بذلک. فقال النبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلم «فلعلّکم تقولون کما قالت بنو اسرائیل سمعنا و عصینا قولوا سمعنا و اطعنا» فقالوا سمعنا و اطعنا، فانزل اللَّه سبحانه الفرج بقوله: لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها فنسخت هذه الآیة.
چند بعد از شایعاتی مبنی بر تعیین البرادعی به نخستوزیری دولت موقت، عدلی منصور طی حکمی حازم الببلاوی را به عنوان نخستوزیر و محمد البرادعی را به عنوان معاون رئیسجمهور در امور روابط بینالملل تعیین نمود. به دنبال شدت گرفتن اعتراضات حامیان محمد مرسی، در روز چهاردهم اوت ۲۰۱۳ و کشتار جمع زیادی از معترضان به وسیله ارتش، البرادعی از سمت معاونت امور بینالملل رئیسجمهور استعفا کرد.
در ۱۹۶۹ با دکتر بشیر الداعوق ازدواج کرد؛ او صاحب انتشارات دارالطلیعه و استاد دانشگاه و مدیر سابق بانک است. آنها پسری دارند به نام حازم – که نام او را از یکی از شخصیتهای کتاب شام غریبان برگرفت – که اینک در مقطع دکترا تحصیل میکند. ازدواج آن دو به مثابهٔ یک برخورد بود، یا چیزی که میتوان آن را تلاقی برف و آتش نامید که از همان تفاوت شخصیتهایشان آغاز سرچشمه میگیرد؛ بشیر از نسل و خاندان الداعوق بود، خانوادهای اهل بیروت و کاملاً سنتی با گرایشهای بعثی و خود بشیر نیز این مسئله را کتمان نمیکرد و بر همین شیوه بود تا در سال ۲۰۰۷ میلادی وفات پیدا کرد. اما غاده زنی تنها و آزاده بود؛ همانطور که خودش دائماً میگفت. اما ازدواج آنها دوام پیداکرد.
یکی ز احکام لازم با تو گویم نشان مرد حازم با تو گویم