معنی کلمه طاعون در لغت نامه دهخدا
آن را که نوش و شهد و شکر بودی
امروز زهر و حنظل و طاعونی.ناصرخسرو.جیحون خوش است و بامزه و دریا
از ناخوشی و زهر چو طاعون است.ناصرخسرو.به یکی جاهل اگر بیم کند نوشت
نوش کی گردد آن شربت طاعونی.ناصرخسرو.لفظ طاعون در فارسی گاه بصورت مصدر مرکب استعمال شود و در حالی که ( لازم ) باشد با مصدر گرفتن و چون متعدی بود با مصادر زدن و رسیدن به کار رود: فلانی طاعون گرفت ( لازم ). فلان را طاعون زد یا طاعون رسید. ( متعدی ). || جوش. بثره ای باشد کوچک ، مانند باقلا سرخ یا سیاه با سوزش بسیار. ( غیاث از بحرالجواهر ). بثره ای باشدبقدر کُنار صحرائی با کبودی و سوزش و تب وبائی لازم اوست. ( غیاث از حدود الامراض ). || ورمی بودکه در خصیه یا پستان یا بغل یا بن ران واقع شود، ازماده ای سمی که عضو را فاسد کند و قی و غثیان و خفقان همراه آن بود. ( غیاث از کفایة منصوری ). هر آماس که در گوشت نرم افتدی. چون گوشت پس گوش یا در گوشت غددی چون پستان و خایه و گوشت بن زفان یا در جایگاهی فراخ چون بغل دست و بیغوله ران ، آن را طاعون گویند. پس اتفاق بر آن کردند که طاعون آماس گرم را گویند که در جایها افتد. و حرارت و سوزانیدن آن از اندازه بیرون بود. و ماده آن مستحیل گشته باشد. و همچون زهری شده و عضو را تباه کند. و رنگ او رنگ حوالی او بگرداند، و مضرت آن بطریق شریانها به دل باز دهد، و خفقان و غشی آرد، طاعون آن را گویند. علامتها: آنچه در گوشت پس گوش و در بغل و در پستان افتد کشنده باشد از بهر آنکه به دماغ و به دل نزدیک بود و آنچه رنگ او سرخ بود یا بزردی گراید سلیم تر باشد و آنچه بسیاهی گراید سخت بد باشد. و طاعون اندر هواهای بد و سالهای وبائی و اندر شهرها که آنجا بیشتر بود بسیار افتد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). طاعون ، بالیونانیة کل ورم یظهر للحس ثم حصص بالحار القتال السریع التعفن. الکائن فی نحوالمراق والمغابن و یطلق علی الوباء للتلازم الحاصل بینهما غالباً و الا فبینهما عموم و خصوص و جهیان و هوفی الحقیقة بثر کالباقلا فازید مادته الدم المتعفن و فاعله الحرارة الناریة و صورته شی مستدیر ینزف الدم و الصدید و غایته ازهاق النفس و شره ما فی الابط الشمال لمجاورته القلب فالفخذ الایمن فالابط الایمن فالفخذ الایسر، فالعنق علی الاصح. و قیل آلاباط شر من الفخذین هذا من حیث المکان و من حیث الزمان ما کان عند زیادة الدم و هیجانه و ذلک فی الایام الربیعیة و لو فی الخریف و من حیث اللون الاسود الکمد فالاخضر فالاصفر فالاحمرو متی قارنته حمی و اختلاط عقل و تواتر فی النفس و النبض فمهلک لامحالة لان الکیفیة الردیئة قداتصلت بالقلوب و اسرع الناس هلاکاً به الاطفال فالاغراب خصوصاً نحوالزنجی والهندی لضعف المزاج بکثرة التحلیل فالدموی فالصفراوی و ندر فی السوداوی و هو وبائی فی الاصح من العامة و حقیقته اجتماع بخارات عفنة تصعد بالامطار فی الازمنة الصیفیة و اسبابه حکمیة کثرة الرطوبة و الحرارة و یبس الشتاء و کون السنة ربیعیة و کثرة الملاحم فیعفن الهواء بدم القتلی فیلقی فی الحیوان و الثمار و المیاه و تؤکل فیفسد الدم و تجمعه الی المواضع الرخوة خراجاً ان اشتدت الرطوبة و الافنفاطات نزافة. ( داود انطاکی ص 152 ).