جنباننده

معنی کلمه جنباننده در لغت نامه دهخدا

جنباننده. [ جُم ْ ن َن ْ دَ / دِ ] ( نف ) محرک. حرکت دهنده. تکان دهنده : دوم قوت جنباننده که بتأیید او حیوان به جنبد. ( چهارمقاله ).
بی تکلف پیش هر داننده هست
آنکه با جنبنده جنباننده هست.مولوی.

معنی کلمه جنباننده در فرهنگ عمید

تکان دهنده.

جملاتی از کاربرد کلمه جنباننده

و آن قوتها که نبات داشت با خود آورد و دو قوت او را در افزود یکی قوت اندر یافت که او را مدرکه خوانند که حیوان چیزها را بدو اندر یابد و دوم قوت جنباننده که بتأیید او حیوان بجنبد و بدانچه ملائم اوست میل کند و از آنچه منافر اوست بگریزد و او را قوت محرکه خوانند.
پس یقین در عقل هر داننده هست اینک با جنبنده جنباننده هست
که جنباننده این نقش و معنی‌ست چو بادی رقص‌های شاخ بیدیست
دل بیاری ده که بی‌عونش نجنبد دل ز جای نه زبادی دان که جنباننده در اعضاستی
تو هر جنبنده را بین کو خداگوست یقین داند که جنباننده با اوست
کیم من تا ز خود جنبد زبانم تو جنباننده‌ئی من ناتوانم
آن گاه گوییم که (جسم نخستین قسمت به دو قسم شود: یکی را از او طبیعی گویند و دیگری را نفسانی گویند. اما جسم طبیعی آن است) که مر او را قوت الهی جنباننده (و قهر کننده است بی آلتی بر سه جهت) یا به سه حرکت. و جسم طبیعی اندر پذیرفتن این قوت قهر کننده الهی به سه قسم است: یکی آن است (که نام آن قوت قهر کننده) و جنباننده او گرانی است که خاک و آب به قوت از این قهر کننده سوی میانه عالم گراینده و (جنبنده اند، و دیگر) قسم از جسم آن است که نام آن قوت جنباننده و قهر کننده او سبکی است که آتش و هوا بدین قوت سوی (حواشی عالم بر شونده و) متحرک اند، و سه دیگر قسم آن است که قهر کننده و جنباننده او به میان (این) دو قوت ایستاده است و مر گوهر آن ( گریزنده را از مرکز عالم) سوی حواشی او و مر گوهر ان گراینده را از حواشی عالم سوی مرکز او گرد گرفته است به حرکت استدارت (که مر او راست) و آن فلک است به همگی خویش. و اما جسم نفسانی آن است که مر او را قوت جنباننده است از تقدیر الهی به آلت هایی بر جانب های مختلف. وز آن قوت الهی که (مر) اجسام نفسانی را جنباننده است، نخست قوت غذا کشنده است که آن مر نبات را به دو آلت – کز او یکی بیخ است و دیگر شاخ است – به دو جانب مختلف – کز او یکی زیر است و دیگر زبر است – همی جنباند، چنانکه بیخ او سوی مرکز عالم فرو شود و شاخش همی سوی حواشی عالم بر شود. و همان جنباننده است که به تدبیر الهی مر حیوان را به دست و پای و دیگر آلت که دارد، به جانب های بسیار و به حرکات گوناگون همی بجنباند. و هر جوهری جسمانی که آن نفسانی است، ناچاره طبیعی است، از بهر آنکه هر جسمی که مر او را حرکت نفسی هست به جانب های مختلف، از آن طبایع چهارگانه مرکب است و مر او را از حرکات که مر طبایع راست نیز هست. و نه هر جوهری جسمانی، نفسانی است، از بهر آنکه مر طبایع را که حرکات طبیعی دارند، حرکات مختلف نیست.
تا فرستد حق رسولی بنده‌ای دوغ را در خمره جنباننده‌ای
پس گوئیم رسول صلی الله علیه و آله و سلم در بهشت است بسته و کلید آن در کلیمه اخلاص است و مومن کلید گرفته است و امام زمان جنباننده آن کلید است اندر دست مومن تا در گشاده شود، و گواهی دهد بر درستی این قول آنچه همیگوید رسول خویش را قوله تعالی: قل یجمع بیننا ربنا ثم یفتح بیننا بالحق و هو الفتاح العلیم همیگوید بگو میان ما جمع کند پروردگار ما پس آنگه بگشاید میان ما و او گشاینده دانا است بدین معنی آن همیخواهد که چون خلق دین رسول بپذیرند جمله شدن ایشان باشد با او آنگه خداوند تاویل بند شریعت بتاویل شریعت بگشاید تا مومن را معلوم شود که بدین شریعت که بنهاد و مثلها که بزد مراد چه بود و بدان به بصیرت کار کند . بیان کردیم بر اندازه روزگار خویش بهشت را و کلید در بهشت را والسلام.
و بعضی بنام و معنی، برزخ منکر شدند و بهری بمعنی مقر آمدند و بنام منکر شدند و سخن آنکسان که بمعنی اقرار دادند و آن آن مردمانند از فیلسوفان که دوزخ مر عالم جسمانی را گویند و بهشت مر عالم روحانی را نهند و این مردمان بمذهب حقیقت میل کنند و خواهند که سخن فلسفی و شرعی را بهم فراز آرند و مذهب ایشان آنست که برزخ این شخص مردم است و قول ایشان آنست که چون نفس مردم حقائق فلسفی و شریعتی و عقل و معقول بشناسد بعالم روحانی رسد و هیچ بازدارنده یی نماند او را از آن عالم و اندر عالم عقلی با فرشتگان بماند اندر نعمتهای ابدی، و قدرت جاودانی، و او صورتی گردد از علم و حکمت نگاشته بر نفسی بسیط علمی و عقلی و فکری و عقاب بزرگ این گروه جاودان ماندن است اندر دائره طبیعت و از طبیعت مران قوت خواهند که نفس کل بدان قوت جنباننده فلک الافلاک است، و فلک الافلاک جنباننده همه فلکهاست، و آن قوه فاعله برین است طبایع و عالم جسمانی را.