معنی کلمه جشن در لغت نامه دهخدا
چو دید اندر او شهریار زمن
برافتاد از بیم بروی جشن.سهیلی.
جشن. [ ج َ ] ( اِ ) آقای ابراهیم پورداود در جلد یکم کتاب یسنا نوشته اند: لغت جشن نیز در فارسی از لغت یسن اوستائی به یادگار مانده است چون اصلاً تمام اعیاد دینی بوده مانند عید فروردگان و عید مهرگان و در این اوقات بخصوصه به ستایش و پرستش و مراسم دینی میپرداختند یا به عبارت دیگر یزشنه میکردند از این جهت روزهای متبرک را جشن خوانده اند. ( یسنا ج 1 صص 25 - 24 ). شادی و عیش و کامرانی و مجلس نشاط و مهمانی و به معنی عید هم هست.چنان که اگر گویند جشن نوروز مراد عید نوروز باشد. ( برهان قاطع ). بزم. سور. مهمانی. ضیافت :
ملکا جشن مهرگان آمد
جشن شاهان و خسروان آمد.رودکی.مهرگان آمد جشن ملک افریدونا
آن کجا گاو نکو بودش برمایونا.دقیقی.دل از داوریها بپرداختند
بآیین یکی جشن نو ساختند.فردوسی.که گفتی مرا چند خسپی مپای
به جشن جهاندار کیخسرو آی.فردوسی.بزرگان و آزادگان را بخوان
به جشن و به سور و به رای و به خوان.فردوسی.همه تخت و تاج و همه جشن و سور
نیرزد به دیدار یک موی حور.فردوسی.جشن سده آئین جهاندار فریدون
بر شاه جهاندار فری باد و همایون.عنصری.شاد باشید که جشن مهرگان آمد
بانگ آوای درای کاروان آمد.منوچهری.این جشن فرخ سده را چون طلایگان
از پیش خویشتن بفرستاد کامکار.منوچهری.آمدای سید احرار شب جشن سده
شب جشن سده را حرمت بسیار بود.منوچهری.می خور ای سید احرار در این جشن سده
باده خوردن بلی از عادت احرار بود.منوچهری.شوم خود را بیندازم از آن کوه
که چون جشنی بود مرگ بانبوه.( ویس و رامین ).امیر به نشاط و شراب این جشن و کلوخ انداز که ماه رمضان نزدیک بود بدین کوشک و بدین باغها تماشا میکرد و نشاط شراب میبود. ( تاریخ بیهقی ). امیر به جشن مهرگان نشست... بسیار هدیه و نثار آوردند و شعرا را هیچ نفرمود و بر مسعود رازی خشم گرفتی و او را به هندوستان فرستاد. ( تاریخ بیهقی ).