جرعه

معنی کلمه جرعه در لغت نامه دهخدا

( جرعة ) جرعة. [ ج َ ع َ ] ( ع مص ) یک آشام فروخوردن به یک بار. ( منتهی الارب ). یک آشام فروخوردن آب به یک بار. ( ناظم الاطباء ). پردهان از آب و شراب را یک بار خوردن. جُرعَة. جِرعَة. ( از متن اللغة ). || ( اِ ) ریگ هموار نیکونبات آسان گذار یا زمین درشت که به ریگ ماند. یا ریگ توده ای که یک جانب گیاه و یکجانب سنگریزه دارد. ( از منتهی الارب ). جَرعاء. جَرَعَة. جَرَع. اَجراع. ( از متن اللغة ) ( از منتهی الارب ). رجوع به جرعاء شود.
جرعة. [ ج َ رَ ع َ ] ( ع اِ ) ریگ هموار نیکونبات آسان گذار. || زمین درشت که به ریگ ماند. ( منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) ( آنندراج ). || ریگ توده که هیچ نروید بر وی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ریگزاری که هیچ نروید و آب نگاه ندارد. ( از متن اللغة ). || ریگ توده ای که یک جانب گیاه و یک جانب سنگریزه دارد. ( منتهی الارب ) ( ازقطر المحیط ). || ریگزار گسترده ای که بیشتر آن امتداد یافته باشد. ( از متن اللغه ). ج ، جَرَع. جَرعان. ( متن اللغة ) ( منتهی الارب ). جَرعاء. جَرَع. اَجراع. جَرعَة. رجوع به جرعاء و جرعة شود. || یک آشام از آب و شراب و جز آن یا به این معنی بضم است. جِرَعَة. جُرَعَه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
جرعة. [ ج ِ رَ ع َ ] ( ع اِ ) جَرَعَة. رجوع به این کلمه شود.
جرعة. [ ج ُ رَ ع َ ] ( ع اِ ) جَرَعَة. ( منتهی الارب ). رجوع به این کلمه شود.
جرعة. [ ج ُ ع َ ] ( ع مص )یک بار آشامیدن. ( غیاث اللغات ) ( از متن اللغة ) ( از المنجد ) ( از کشاف اصطلاحات الفنون ) ( از اقرب الموارد )( از قطر المحیط ). جِرعَة. جَرعَة. ( متن اللغة ) ( از غیاث ) ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). رجوع به کلمات مذکور شود . || ( اِ ) یک آب آشام. ( آنندراج ). || آن مقدار چیزی که یکبار در یک دم نوشیده شود. ( غیاث اللغات ). مقدار یک آشامیدن از آب و شراب و جز آن. پاره آب. غمجه. چکه. پاره ای از آب و شراب. غرت. یک شربت.
جرعة. [ ج َرَ ع َ ] ( اِخ ) یاقوت آرد: جرعه بتحریک و صدفی بسکون را آورده است و آن موضعی است نزدیک به کوفه که زمین آن نرم و ریگزار است. و پوم الجرعة که در کتاب مسلم آمده منسوب بدین محل است. در این روز اهل کوفه در این موضع فراهم آمده و سعیدبن عاص را که از طرف عثمان والی کوفه شده و بدانجا رسیده بود برگردانیدند و ابوموسی اشعری را والی خویش گردانیده و از عثمان مسئلت کردند که ولایت او را مستقر سازد و عثمان خواسته آنان را برآورد. ( از معجم البلدان ) ( از منتهی الارب ).

معنی کلمه جرعه در فرهنگ معین

(جُ عَ ) [ ع . جرعة ] ۱ - (مص ل . ) کم کم نوشیدن . ۲ - (اِ. ) آن مقدار از آب یا هر چیز مانند آن که یک بار بیآشامند.

معنی کلمه جرعه در فرهنگ عمید

۱. مقداری از آب یا مایع دیگر که در یک دفعه آشامیدن به گلو وارد می شود، قُلُپ.
۲. [قدیمی، مجاز] شراب: برخیز ساقیا به کرم جرعه ای بریز / بر عاشقان غم زده زآن جام غم زدا (جامی: ۳ ).

معنی کلمه جرعه در فرهنگ فارسی

آن مقدار آب یامایع دیگرکه بیک دفعه آشامیده شود
۱-( مصدر ) به آشام خوردن اندک اندک آشامیدن . ۲- ( اسم ) آن مقدار از آب یا مایع دیگر که یک بار و یک دفعه آشامند. یا جرع. صفا. روح جان . یا جرعه برخاک ریختن . ریختن چند جرعه بر زمین .توضیح رسمی قدیم بود که میخوارگان اندک شراب را بر خاک میریختند.
یاقوت آرد : جرعه بتحریک و صدفی بسکون را آورده است و آن موضعی است نزدیک بکوفه که زمین آن نرم و ریگزار است .

معنی کلمه جرعه در دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] مقدار نوشیدنی که در یکبار نوشیدن به گلو وارد می شود را یک جرعه می گویند که عنوان یاد شده در باب طهارت آمده است.
نوشیدن جرعه ای از آب گرم حمام هنگام دخول به حمام مستحب است و موجب پاکیزگی مثانه می گردد. 

معنی کلمه جرعه در ویکی واژه

sorso
جرعة
کم کم نوشیدن.
آن مقدار از آب یا هر چیز مانند آن که یک بار بیآشامند.

جملاتی از کاربرد کلمه جرعه

قبل از اولین جرعه از قهوه داغتان، رئیستان از شما کاری خواهد خواست که تا سرد شدن قهوه طول خواهد کشید.
خم فلک که چون مه و مهرش پیاله‌هاست خود جرعه‌نوش گردش پیمانهٔ تو بود
همیشه جویم همچون شراب شادی او وگرچه دارد چون جرعه شرابم خوار
کجایی ای فدای جان شیرین جرعه خوارانت رفیق این سفر ورد و دعای هوشیارانت
در این روایت نیز آسیر پیشاپیش آئگیر را شناسایی کرده‌اند و برای پذیرفتن فریب دادنش آمادگی دارند. آن‌ها از او به گرمی استقبال می‌کنند، و به افتخارش ضیافتی ترتیب می‌دهند، و او را در کنار براگی می‌نشانند. این اسطوره به دو برادر دورف به نام‌های فیالار و گالار مربوط می‌شود که موجودی به نام کواسیر را می‌کشند، خونش را با عسل و آبجو مخلوط می‌کنند و از آن نوشیدنی الهام بخش می‌سازند که هر کس از آن جرعه‌ای بنوشد، فرزانه می‌شود.
خُم از فیض نظاره‌اش بحر نور نیاورد چون تاب یک جرعه، طور؟
به یکی جرعه می باز خر از خود ما را که به بازار فنا در گرو یک نفسیم
نی حوصله ام که جرعه مستم دارد نی حرص که فاقه زیر دستم دارد
جرعه زان بر فلک ریزد ملک تا دل عرش برین گردد خنک
رویاهایشان رویش پاشیده شده جرعه جرعه می‌نوشیدند.
خاک شدم پیش تو جرعه خاصت مراست زانکه به بزم کرام خاک بود جرعه خور
در خرابات مغان رندان دریا دل دهند از پی یک جرعه می این گنبد زر کار را
با این وفور اشک میسر نشد دریغ کآن کام خشک را به یکی جرعه تر کنم
جرعه: تجلی وجودی را گویند. اسرار مقامات و جمیع حالات که در سیر و سلوک از سالک پوشیده‌است.