جانگزا

معنی کلمه جانگزا در لغت نامه دهخدا

جانگزا. [ گ َ ] ( نف مرکب ) جان گزای.گزاینده جان. کاهنده حیات بود، همچو زهر و مانند آن. ( شرفنامه منیری ). کاهنده و آسیب رساننده جان راگویند. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). در همه معانی مقابل و ضد جانفزا است. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) :
الوداع ای کعبه کاینک درد هجری جانگزاست
شمّه ای خاک مدینه حرز و درمان آمده.خاقانی.سگ ابلق روز و شب جانگزاست
از این ابلق جانگزا می گریزم.خاقانی.تریاق در دهان رسول آفریده حق
صدیق را چه غم بود از زهر جانگزا.سعدی.ربع تنم نهشت غم غمفزای ربع
جانم گزید مار تب جانگزای ربع.هدایت ( از آنندراج ).رجوع به جانگزای شود. || روح حیوانی. || حیوانات موذی و غیرموذی باشد از سباع و بهائم. || زهر قاتل. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به جانگزای شود.

معنی کلمه جانگزا در فرهنگ معین

(ی ) (گَ ) (ص فا. ) آنچه روح و جان را بیازارد.

معنی کلمه جانگزا در فرهنگ عمید

۱. آنچه روح را بیازارد و به آن گزند برساند، گزندرساننده به جان: بیا ساقی آن شربت جان فزای / به من ده که دارم غمی جان گزای (نظامی۵: ۷۸۵ ).
۲. آسیب رساننده.

معنی کلمه جانگزا در فرهنگ فارسی

آسیب رساننده، آنچه که روح رابیازاردوگزندرساند

معنی کلمه جانگزا در ویکی واژه

آنچه روح و جان را بیازارد.

جملاتی از کاربرد کلمه جانگزا

دولتی را کز ابتدا دارند همه زین خلق جانگزا دارند
نیش منت را به زهر جانگزا پرورده اند صبر کن بر زخم خار و سوزن از عیسی مخواه
طلبکار از دل و جان گشت پیکان محبّت را که تیر جانگزا در سینه ی او عین مرهم شد
شام و آن ساحات را بستد به تیغ جانگزای وندر آن‌سامان‌نماند از مرد و زن یک‌تن به‌جای
همان به که فرمان دهی تا تو را برم دور از این آتش جانگزا
بسان ‌گرزه مار جانگزا در دست مارافسا سنان مار شکل اندر کف شیران اژدر در
کرد قربانی جوانی را که چشم عقل پیر چشمۀ خون در عزای جانگزای او گشود
وسعت خلقت نعیم جانفزاست تنگی خویت جحیم جانگزاست
یکی داستان دیده ام جانگزای ز گفت مهین دخت شیر خدای
دولشگر چو در پهنه کردند جای براهیم با نیزه ی جانگزای