معنی کلمه تیمم در لغت نامه دهخدا
تا درگه او یابی مگذر به در کس
زیرا که حرام است تیمم به لب یم.رودکی.عهد تو و در زمانه تقدیم
آب آمده آنگهی تیمم.انوری.چون دو دست اندر تیمم یک به دیگر متصل
در یکی محمل دو تن هم پای و هم ران دیده اند.خاقانی.من تیمم به سر خاک نجس
کی کنم کآب به جایست مرا.خاقانی.چون در زمانه آب کرم هیچ جا نماند
جای تیمم است بخاک در سخاش.خاقانی.چون تیمم با وجود آب دان
علم نقلی با دم قطب زمان.مولوی.به غفلت بدادی ز دست آب پاک
چه چاره کنون جز تیمم بخاک.سعدی ( بوستان ).چو آب آمد تیمم نیست در کار
چو روزآمد چراغ از پیش بردار.پوریای ولی.چو بنمود رخ قدر طاووس مست
ز آب رخش چون تیمم شکست.طاهر وحید ( از آنندراج ).مرا توبه از دیدن خم شکست
چو شد آب پیدا تیمم شکست.اشرف ( ایضاً ).بهر سجده پیش پایش هم ز خاک پای او
دیده را دیدم تیمم گرچه غرق آب بود.