مسح

معنی کلمه مسح در لغت نامه دهخدا

مسح. [ م َ ] ( ع مص ) مالیدن و دست گذاشتن بر چیزی روان یا آلوده جهت دور کردن آلودگی آن. ( از منتهی الارب ). ازاله اثر از چیزی ، چنانکه در دعا گویند «مسح اﷲ مابک من علة»؛ یعنی آن را برطرف کند. ( از اقرب الموارد ). پاک کردن. زدودن : قَشْو؛ مسح کردن روی. ( از منتهی الارب ). بسودن به روی دست. ( تاج المصادر بیهقی ). دست مالیدن. ( غیاث ). مالیدن و بسودن به روی دست. ( دهار ). || در اصطلاح فقهی مرور دادن و گذر دادن دست تر، بدون تسییل. ( از تعریفات جرجانی ). اصابت دست تر به عضو، خواه این تری از ظرف آب باشد یا باقی مانده شستن یکی از اعضای شسته شده. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). آن است که دست را که از آب تر باشد بر سر و پاها کشند با آب وضو یعنی با تریی که از شستن دست و صورت برای وضو باقی مانده است ، و ترتیب آن این است که بعد از فراغت از شستن دست چپ ابتدا با سرانگشتان دست راست از وسط سر تا نزدیک پیشانی ( رستنگاه مو ) یا به اندازه مسمّا کشیده می شود، بعد با دست راست به پای راست از انگشت ابهام تا کعب و بعد با دست چب به پای چپ :
گرد از دل سیاه فرو شوید
مسح و نماز و روزه پیوسته.ناصرخسرو.- مسح پا ؛ دراصطلاح فقهی ، در وضو مالش کف دست تر از نوک انگشتان پا تا مفصل :
دگر مسح سر بعد از آن مسح پای
همین است ختمش بنام خدای.سعدی ( بوستان ).- مسح سر ؛ مالش دست تر بر جلو سر. چنانچه در وضو کنند. ( ناظم الاطباء ).
|| قصد از مسح روغن زیتون یا روغن دیگر است بر چیزی که آن را از برای خدمت حضرت اقدس الهی تخصیص دهند. شریعت موسوی مسح اشخاص و اماکن و ظروف را امر فرموده و روغن خاصی از برای این کار ترتیب می دهد که مرکب از بهترین عطرها می باشد. ( قاموس کتاب مقدس ). || آفریدن خدای تعالی چیزی نیک فال و یا نافرجام را، از اضداد است. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || سخن خوش گفتن جهت فریفتن کسی. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || شانه کردن. ( از منتهی الارب ). شانه کردن گیسوهای زن را. ( از اقرب الموارد ). || دروغ گفتن. ( از منتهی الارب ). کذب. ( اقرب الموارد ). تمساح. و رجوع به تمساح شود. || بریدن به شمشیر. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( تاج المصادر بیهقی )( از اقرب الموارد ). || زدن. ( از منتهی الارب ). ضرب. ( اقرب الموارد ). || قطع کردن گردن کسی را یا زدن به آن. ( از اقرب الموارد ). || زمین پیمودن. ( از منتهی الارب ). ذرع کردن و تقسیم کردن زمین را با مقیاس. ( از اقرب الموارد ). مِساحة. و رجوع به مساحة شود. || همه روز راندن شتر را. ( از منتهی الارب ). حرکت کردن شتران در تمام روز. ( از اقرب الموارد ). || رنجانیدن و پشت ریش کردن و لاغر گردانیدن شتران را. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || جماع کردن. ( غیاث ). نکاح. ( از اقرب الموارد ). مباضعت. || بیرون کشیدن شمشیر را از غلاف. ( از اقرب الموارد ). آختن تیغ. || باقی ماندن اثر چیزی بر شخص. ( از اقرب الموارد ).

معنی کلمه مسح در فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - پاک کردن .۲ - کشیدن دست تر به فرق سر و روی پاها هنگام وضو گرفتن .

معنی کلمه مسح در فرهنگ عمید

۱. پاک کردن، اثر چیزی را از چیز دیگر برطرف ساختن.
۲. مالیدن.
۳. (فقه ) دست مالیدن به پیش سر و روی پاها هنگام وضو گرفتن.

معنی کلمه مسح در فرهنگ فارسی

(اسم ) ۱- جام. درشت وستبر از موی بز خر وشتر . ۲ - پلاس . ۳ - پلاس رهبان ( السامی فی الاسامی ) . ۴ - عبا جمع : امساح مسوح .
خرمای سخت و خشک

معنی کلمه مسح در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مَسَّهُ: به او رسید - با او تماس پیدا کرد (کلمه مس که در لغت به معنای تماس گرفتن دو چیز با یکدیگر است)
معنی ﭐمْسَحُواْ: مسح کنید (کلمه مسح به معنای کشیدن دست و یا هر عضو دیگری به عنوان لمس کننده به لمس شونده ، بدون هیچ حائلی و با اختیار است ،. مسحت الشیء و مسحت بالشیء هر دو به یک معنا است با این تفاوت که اگر بدون حرف با استعمال شود ، و شیء ملموس را مفعول خود بگیرد ،م...
معنی مَسْحاً: مسح کردن - لمس نمودن (کلمه مسح به معنای کشیدن دست و یا هر عضو دیگری به عنوان لمس کننده به لمس شونده ، بدون هیچ حائلی و با اختیار است ،. مسحت الشیء و مسحت بالشیء هر دو به یک معنا است با این تفاوت که اگر بدون حرف با استعمال شود ، و شیء ملموس را مفعول ...
معنی مَسِیحُ: لقب حضرت عیسی بن مریم علی نبینا و علیه السلام (مسیح به معنای ممسوح (مسح شده)است و اگر آن جناب را به این نام نامیدند ، به این مناسبت بوده که آن جناب ممسوح به یمن و برکت و یاممسوح به تطهیر از گناهان بوده و یا با روغن زیتون تبرک شده ممسوح گشته ، چون ان...
تکرار در قرآن: ۴(بار)
دست مالیدن. ازاله اثر شی‏ء. . بسرهایتان و پاهایتان تا مفصل مسح کنید دست بمالید رجوع شودبه «رَفق- مِرْفَق». . . شروع کرد و بساقها و گردنهای اسبان دست می‏کشید.

معنی کلمه مسح در ویکی واژه

پاک کردن.
کشیدن دست تر به فرق سر و روی پاها هنگام وضو گرفتن.

جملاتی از کاربرد کلمه مسح

سموئیل به بیت لحم می‌رود و مخفیانه داوود را مسح می‌کند. او به داوود کمک می‌کند و طالوت که حسادت کرده بود تصمیم می‌گیرد داوود را بکشد. سموئیل در این زمان می‌میرد و در رماه دفن می‌شود. سموئیل در هنگام مرگ پنجاه و دو سال داشت.
وان بریده پی شکافته سر در کفت ساحریست چون مسحور
طرف لبش خالی از هلال مقیر گرد گلش دودی از عبیر مسحق
دل پیر من است آن سحر مسحور که گه پر جوش، گاهی هست آرام
روی المغیرة بن شعبه: «ان النبی (ص) مسح بناصیته، و علی عمامته».
در دین یهودیت سموئیل آخرین فرد از داوران (دیانیم) است که پیامبری خود را در سرزمین اسرائیل شروع می‌کند. بعد از او قوم اسرائیل برای اولین بار دارای پادشاه می‌شوند. سموئیل دو پادشاه اسرائیل طالوت و داوود را مسح می‌کند.
بکش خط بر همه عالم ز بهر رند میخانه زیارت رند حضرت را برو مسح و طهارت کن
پا و سر را مسح کن فرمانبرم مسح این و پای این و این سرم
هستی مهر از زمین محکم تر است پس زمین مسحور چشم خاور است
بی‌تمیزی تمیزها دارد کور را مسح دست و پاست نگاه
اما در نحوه ی طهارت آن ها به وضو اختلاف است که آیا بایستی آن ها را شست یا مسح کشید یا این که هر دو اختیاری است.
سموئیل در اسلام پیامبر مورد احترامی است. داستان سموئیل و مسح کردن طالوت توسط او در قرآن بدون ذکر نام سموئیل ذکر شده‌است.
همه جوامع باید بتوانند به نظمی متوسل شوند که به وجود آنها مشروعیت می‌بخشد. این نظم باید در روایتی آشکار شود که آن نظم با توافق مشترک مبنای آن است. روایت ممکن است به شکل اسطوره باشد، ابزاری فکری که در یک فرمِ در عین حال نمادین و ملموس، چارچوبی برای مفاهیم سیاسی و اجتماعی فراهم می‌کند. این چارچوب مفاهیم، به نهادها، عادت‌ها و آداب و رسوم، با قدرت نام‌گذاری و طبقه‌‌بندی خود اعتبار می‌بخشد. مردم بین‌النهرین اعتقادات چند خدایی داشتند، جهان آنها دنیایی مسحور شده و مملو از خدایان بود. پس وقایع‌نگار نیز با مشکلات پیش روی خود، از طریق اسطوره و با اشاره به خدایان مواجه می‌شد.
گر ندانم معنی این مسح چیست گو ندانم حد من این فهم نیست