تکلفی. [ ت َ ک َل ْ ل ُ ] ( ص نسبی ) منسوب به تکلف. ظاهری. ساختگی. ریاکارانه. با تزویر و ریا. با ظاهرسازی : تا زهد تکلفیت برخیزد بر ناصیه داغ فاسقی باید.خاقانی.
معنی کلمه تکلفی در فرهنگ فارسی
منسوب به تکلف ظاهری
جملاتی از کاربرد کلمه تکلفی
گفتم مرحبا بالمضیف الکریم فی الیل البهیم چون رغبت مضیف نگاه کردم زود روی براه آوردم، او در هر نفسی تلطفی مینمود و تکلفی میافزود، تا پاره ای از آن راه بریده شد و طرفی از این سخن شنیده آمد.
اکنون چون زمین خالی کرد، تخم پاشیدن گیرد و تخم ذکر حق تعالی است. چون از غیر حق تعالی خالی باشد، در زاویه بنشیند و الله الله می گوید و بر دوام بر دل و زبان تا آنگاه که به زبان خاموش شود و به دل همی گوید بر دوام آنگه دل نیز از گفتن باز ایستد و معنی کلمه بر دل غالب شود، آن معنی که حروف نبود، و تازی و پارسی نبود که گفتن به دل حدیث بود و حدیث غلاف و پوست آن تخم است نه عین تخم. پس آن معنی باید که اندر دل متمکن و مستولی شود و غالب گردد، چنان که تکلفی نباید دل را بر آن دارد، بلکه چنان عاشق شود که دل را به تکلف از آن باز نتوان داشت.
وز وعدهٔ طبیعی و جود تکلفی نام و نشان نماند ز نام و نشان تو
هرکس به می نداد ردای تکلفی در کام او شراب اباحت نشد لذیذ
هزار سال عطای تکلفی بخشد کسی که یابد ازو یک عطای ماحضری
هر کجا بی تکلفی باشد زندگانی و مرگ آسان است
از بس نباشدش نمک بی تکلفی ما را نمیشود بمذاق آشنا لذیذ
فکنده است ز هم دور آشنایان را تکلفی که درین روزگار باب شده