ناصیه

معنی کلمه ناصیه در فرهنگ معین

(یَ یا یِ ) [ ع . ناصیة ] (اِ. ) ۱ - پیشانی . ۲ - موی پیش سر. ج . نواصی .

معنی کلمه ناصیه در فرهنگ عمید

۱. (زیست شناسی ) پیشانی.
۲. [قدیمی، مجاز] موی پیش سر.

معنی کلمه ناصیه در فرهنگ فارسی

پیشانی، موی پیش سر، نواصی جمع
( اسم ) ۱ - موی پیشانی موی جلو سر : آرد سوی چرخشتشان وانگه بدرد پشتشان در فرقشان و پشتشان اندر فشاند ناصیه . ( منوچهری .د.چا.۲ ) ۹۲:۲ - پیشانی ۲ - چهره روی :[ متاثر و متفکر شد و اثر غضب در ناصیه مبارک او ظاهرگشت ]

معنی کلمه ناصیه در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی نَاصِیَةٍ: موی جلوی پیشانی
معنی نَاصِیَتِهَا: موی جلوی پیشانی آن (درعبارت "مَّا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ ءَاخِذٌ بِنَاصِیَتِهَا" گرفتن ناصیه موی جلوی سر کنایه است از کمال تسلط و نهایت قدرت بر آن )
ریشه کلمه:
نصو (۴ بار)نصی (۴ بار)
«نَاصِیَه» در اصل به معنای موی پیش سر (زلف) می باشد، و از مادّه «نَصَا» (بر وزن نَصَرَ) به معنای اتصال و پیوستگی آمده است، و «اخذ به ناصیه» (گرفتن موی پیش سر) کنایه از تسلط و قهر و غلبه بر چیزی است، و این که در جمله بالا خداوند می فرماید: هیچ جنبنده ای نیست مگر این که ما ناصیه او را می گیریم، اشاره به قدرت قاهره او بر همه چیز است، به گونه ای که، هیچ موجودی در برابر اراده او هیچ گونه تاب مقاومت ندارد; زیرا معمولاً هنگامی که موی پیش سر انسان یا حیوانی را محکم بگیرند، قدرت مقاومت از او سلب می شود.
و گرفتن «ناصیه» در جایی گفته می شود، که بخواهند کسی را با ذلت و خواری به سوی کاری برند; زیرا هنگامی که موی پیش سر کسی را می گیرند، قدرت هر گونه حرکت از او سلب می شود، و چاره ای جز تسلیم ندارد.
البته، کلمه «نَاصِیَه» هم در مورد افراد، و هم اشیاء نفیس، به کار می رود، همان گونه که در فارسی تعبیر به «پیشانی جمعیت» یا «پیشانی ساختمان» می کنیم. تعبیر به «نَاصِیَة کَاذِبَة خاطِئَة» اشاره به شخصی است که صاحب این «ناصیه» است که هم دروغگو بود و هم خطا کار، همچون «ابوجهل».

جملاتی از کاربرد کلمه ناصیه

به آستین کریمش که هست گنج افشان به آستان حریمش که هست ناصیه زار
منم که پارهٔ دل در دهان غم دارم به زیر ناصیه صد آستان غم دارم
شها منم که جبینم ز داغ بندگیت کشد به ناصیهٔ آفتاب طغری را
در ناصیه‌ام نقش مرادست غریب در کشور بختم دل شادست غریب
بدر گردید هلال از پی تحصیل کمال بس که بر نعل سم توسن او ناصیه سود
ملت جوان شود چو کند رنگ زیرکت از حلق خصم ناصیه تیغ را خضاب
غضبت راز دار قهر خدای مرگ پیشش به خاک ناصیه سای
در ناصیه ی تو مهر پیدا در آستی تو بحر مد غم
سر، ناصیه سای خاک پایش جان زنده مباد بی ولایش
از ناصیه ما نشود خاک درش دور چون صندل بت برهمنان را ز جبین‌ها