معنی کلمه مستولی در لغت نامه دهخدا
وقتی که مردم در خشم شود سطوتی در او پیدا آید در آن ساعت بزرگ آفتی بر خرد وی مستولی باشد. ( تاریخ بیهقی ). مرا... دشمنی مستولی پیدا آمده است. ( کلیله و دمنه ). افعال ستوده و اقوال پسندیده مدروس گشته... و لوم و دنائت مستولی. ( کلیله و دمنه ).
یکی سر بر کنار یار و خواب صبح مستولی
چه غم دارد ز مسکینی که سر بر آستان دارد.سعدی.- مستولی شدن ؛ استیلا یافتن. تسلط یافتن. چیره شدن. دست یافتن. غالب شدن : ترکمانان مستولی شدند. ( تاریخ بیهقی ص 438 ). اندر اسلام و کفر هیچ پادشاه بر غور چنان مستولی نشد که سلطان شهید. ( تاریخ بیهقی ). فروتنی نمود و استرجاع کرد بعد از آنکه غصه و نوحه بر او مستولی شده بود. ( تاریخ بیهقی ص 310 ).
چو شد سخاوت او بر زمانه مستولی
نیاز کرد جهان را به درد دل بدرود.مسعودسعد.به قوت شباب و مساعدت اصحاب و اتراب بر ملک مستولی شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 313 ). او بر ملک فارس مستولی شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 287 ). برادر او طغان خان بر ملک ماوراءالنهر مستولی شده و با سلطان طریق مهادات و مهادنت پیش گرفت. ( ترجمه تاریخ یمینی ). چون بازگشت معلوم کردندکی خزر مستولی شده اند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 94 ).
- مستولی گردانیدن ؛ چیره کردن. غالب گردانیدن : این التماس هراس بر من مستولی گردانید. ( کلیله و دمنه ). در جمله نزدیک آمد که این هراس فکرت و ضجرت بر من مستولی گرداند. ( کلیله و دمنه ). گفتم تصور مرگ از خیال به در کن و وهم برطبیعت مستولی مگردان. ( گلستان ).
- مستولی گردیدن ؛ مستولی گشتن. استیلا یافتن. چیره شدن : بیماری که اشارت طبیب را سبک دارد... هر لحظه ناتوانی بر وی مستولی گردد. ( کلیله و دمنه ). کاملتر مردمان آن است که... ضجرت محنت بر وی مستولی نگردد. ( کلیله و دمنه ).